جدول جو
جدول جو

معنی سرب - جستجوی لغت در جدول جو

سرب
گلۀ آهو، دستۀ پرندگان، جماعت، راه، قلب، دل
تصویری از سرب
تصویر سرب
فرهنگ فارسی عمید
سرب
فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
تصویری از سرب
تصویر سرب
فرهنگ فارسی عمید
سرب
(تَ نَبْ بُءْ)
روان شدن آب از آب دستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چکیدن آب از مشک نو. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
سرب
(تَ نَبْ بُه)
دوختن درز. (منتهی الارب). دوختن مشک. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
سرب
(سَ)
ستور. (منتهی الارب). شتر و هر چرنده. (محیط المحیط) ، چرندگان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (محیط المحیط) ، درز. (منتهی الارب) ، جانب و سوی. (منتهی الارب) (آنندراج). وجهه. (محیط المحیط) ، سینه. (محیط المحیط) ، گویند: اذهب فلاانده سربک، ای لااردّ، مرا حاجتی در تو نیست. در جاهلیت بجای صیغۀ طلاق گفتندی: اذهبی فلاانده سربک. (منتهی الارب) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
سرب
(سَ رَ)
سوراخ جانوران دشتی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). سمج. (مجمل اللغه) (شرفنامه) :
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ور نه ای مجنون چرا می پای کوبی در سرب.
ناصرخسرو.
، خانه کنده زیر زمین. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) :
وز مغرب آفتاب چو سر زد مترس اگر
بیرون کنی تو نیز به یمگان سر از سرب.
ناصرخسرو.
، گیاه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، راه پوشیده، کاریز که از آن آب به باغ رود، آبی که به مشک ریزند تا دوالهای آن تر و نرم گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). آب که در مشک نو کنند تا درزهای آن محکم شود. (مهذب الاسماء) ، آبی که از مشک روان شود، آب روان. ج، اسراب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، از ارباب منازل. (تحقیق ماللهند ص 262)
لغت نامه دهخدا
سرب
(سَ رِ)
پوسیده. (ناظم الاطباء). پوده. (برهان) (آنندراج). فسرده. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). افشرده. (برهان) (آنندراج). از هم رفته. (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کهنه و فرسوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرب
(سُ / سُ رُ)
اوستا ’سرو’ (سرب) ، پهلوی ’سرپین’ (سربی) ، کردی ’سیریفت’، بلوچی ’سوروپ’، ’سوروف’، افغانی ’سوروپ’، گیلکی ’سورب’. رجوع کنید به اسرب، معرب آن نیز ’اسرب’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مخفف اسرب که بعربی آنک و بهندی سیسا خوانند. (برهان) (آنندراج). اسرب. آنک. (نصاب الصبیان). سرب دارای خواص فیزیولوژیکی و عمومی و بهداشتی است و دارای مسمومیت های حاد و مزمن میباشد. رجوع به درمان شناسی عطایی صص 465- 470 شود. یکی از فلزاتی است که از قدیم الایام شناخته شده و جسمی است سفید خاکستری رنگ و بسیار نرم و سنگین و وزن مخصوص آن 11/33 و همیشه در کان بصورت سولفور میباشد واکثر اوقات محتوی مقدار زیادی سم و یکی از سموم قویّه است و از این جهت استعمال آن در آلات و ادوات طباخی بسی خطرناک میباشد و املاح و ترکیبات این فلز را خارجاً و داخلاً در طب استعمال میکنند و نیز در نقاشی وصنایع مستعمل است. (ناظم الاطباء) : و از شهر سامار به دیلمان آهن و سرمه و سرب بسیار خیزد. (حدود العالم). و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر. (حدود العالم).
گروهی اند که ندانند باز سیم ز سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.
قریعالدهر (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 297).
بچشم خرد چیز ناچیز کرد
دو صندوق پر سرب و ارزیز کرد.
فردوسی.
جان تو بی علم چه باشد سرب
دین کندت زرّ که دین کیمیاست.
ناصرخسرو.
نگویی سنگ مغناطیس آهن چون کشد با خود
سرب الماس را برد که این حکمت زبر دارد.
ناصرخسرو.
سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر.
ناصرخسرو.
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس
هنر در آنکه ز الماس بشکند پولاد.
خاقانی.
این هم ز عجایب خواص است
کالماس به زخم سرب بشکست.
خاقانی.
، غار و مغاره. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
سرب
(سِ)
گلۀ آهوان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) ، جماعت زنان و جز آن، گروه سنگخوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گروه ازپرندگان و از این معنی است گفتۀ شاعر:
اء سرب القطا هل من یعیر جناحه
لعلی الی من قد هویت اطیر.
(از محیط المحیط).
و قطا، مرغی سنگخوار بود. مؤلف منتهی الارب و به پیروی از او مؤلفان آنندراج و ناظم الاطباءعام را بر خاص اطلاق کرده اند، پاره ای از خرمابنان، راه، حال و شأن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و از این معنی است: هو واسعالسرب، ای رخی البال، یعنی آسوده خاطر است. (منتهی الارب) ، نفس. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه: هو آمن فی سربه، ای نفسه. (آنندراج) ، سینه. ج، اسراب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
سرب
یکی از فلزات شناخته شده و از قدیم الایام بوده و جسمی است سفید خاکستری رنگ و بسیار نرم و سنگین و وزن مخصوص دارد و اکثر اوقات محتوی مقدار زیادی سم و یکی از سموم قویه است و از این جهت استعمال آن در آلات و ادوات طباخی بسی خطرناک می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سرب
((س))
گله آهو، دسته پرندگان، دل، قلب
تصویری از سرب
تصویر سرب
فرهنگ فارسی معین
سرب
((سَ رَ))
راه زیرزمینی
تصویری از سرب
تصویر سرب
فرهنگ فارسی معین
سرب
((سُ))
فلزی است نرم و چکش خور به رنگ خاکستری که در طبیعت به طور آزاد موجود نیست
فرهنگ فارسی معین
سرب
اگر کسی دید سرب داشت یا کسی بدو داد، دلیل که او را از مال دنیا چیزی دون حاصل شود. اگر دید سرب می گداخت، دلیل که در زبان مردم افتد به بدی و او را ملامت کنند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سرب
سرب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرب
تصویر اسرب
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
زمین فراخ نرم و زمینی که در آن راه گم شود. (منتهی الارب). زمین فراخ. (مهذب الاسماء). الارض الواسعه المضله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
درز، سفر نزدیک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
منسوب به سرب. از سرب ساخته، برنگ سرب.
- چاپ سربی، در تداول چاپخانه و ارباب مطبوعات، مقابل چاپ سنگی. چاپخانه که حروف سربی مجزا را بهم می پیوندد و با مرکب مخصوص بفشارد و عمل چاپ کند.
- حروف سربی
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ)
قبیله ای است از اکراد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ / اُ رُب ب)
ابار. (الجماهر ص 258). سرب. (مهذب الاسماء). سرب. اسرف. آنک. (نصاب). رصاص اسود. (ابن البیطار) (فهرست مخزن الادویه) (تحفه). ارزیز. در هند سیسا نامند. (آنندراج). سیسا که بدان گولی بندوق سازند. (غیاث). یکی از اجساد صناعت کیمیا. و از آن در صناعت کیمیا بزحل کنایت کنند. (مفاتیح العلوم). بیرونی در عنوان فی ذکر الاسرب آرد: و هو الاّنک و یعرق (ظ: یعرف) بالفارسیه اسرفا و هو بخراسان و العراق و یحمل الی الروم عزیز مسترذل یذوب من تراب مخصوص بذلک و من احجار فی معدنه و لهذا ذل و رخص فی سعره و هو بنواحی الشرق عزیز لیس له بها معدن و لذلک یجلب الیها من هذه البلاد. و ذکر یحیی بن ماسویه ان الابار الذی یعمل منه الادویه و شیافه معروف (کذا) . قال الشجری طاهر هو بالسریانیه ابار مرفوع الالف غیرممدوده و الباء الذی اذا عرب کان فاء. و قال محمد بن ابی یوسف هو بالباء و غیر ممدود الالف المفتوحه و انشد:
ذهب یباع بآنک و ابار. (الجماهر بیرونی ص 258)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از سروب. رونده تر.
- امثال:
اسرب من ورل الحضیض، قال الخلیل الورل شی ٔ علی خلقه الضب الا انّه اعظم منه یکون فی الرّمال فاذا نظر الی انسان مرّ فی الارض لایردّه شی ٔ. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
در سوراخ درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در سوراخ شدن وحشی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). انسراب (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پر گردیدن آب و شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
جماعت. (اقرب الموارد). جماعت زنان و غیر آن. (منتهی الارب) ، جماعت اسبان آنچه هست و مابین بیست الی سی. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گلۀ سنگخوار و آهو و گوسفند. (اقرب الموارد) ، جماعت خرمابنان. (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، سرب، راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، موی میانۀ سینه تا شکم. (اقرب الموارد) (آنندراج) (بحر الجواهر) ، فلان بعیدالسربه، ای بعیدالمذهب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسرب
تصویر جسرب
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
پارسی تازی شده اسرب سرب از توپال ها سرب رصاص اسود ارزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربه
تصویر سربه
گروه، گله رمه، رده رز رده درختان مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربی
تصویر سربی
منسوب به سزب، ساخته شده از سرب، برنگ سرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربلندی
تصویر سربلندی
افتخار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربسته
تصویر سربسته
مبهم، تلویحا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربستگی
تصویر سربستگی
ابهام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
عنوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربرافراشتن
تصویر سربرافراشتن
قد علم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
سر و ته، وارونه، سرازیر، نخستین ردیف شالی درو شده
فرهنگ گویش مازندرانی