جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سربرگ

سربرگ

سربرگ
کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است، بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد
سربرگ
فرهنگ فارسی معین

سربرگ

سربرگ
در قمار، مقابل ته برگ. آنکه در قمار ورق اول او راست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پربرگ

پربرگ
گیاهی که برگ بسیار دارد، بسیار برگ، کسی که ساز و سامان و توشۀ بسیار دارد
پربرگ
فرهنگ فارسی عمید

سربرغ

سربرغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، بَرَغ، بَرغاب، وارِغ
سربرغ
فرهنگ فارسی عمید

سرخرگ

سرخرگ
رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند، شریان، رگ جهنده
سرخرگ
فرهنگ فارسی عمید

سربرغ

سربرغ
جایی که آب از چشمه یا رودخانه در تالاب و برغ رَوَد و در آن جا جمع گردد
فرهنگ فارسی معین

پربرگ

پربرگ
درخت پربرگ، وَریق. وَریقه. بسیاربرگ، بسیار رخت و کالا
لغت نامه دهخدا

سربزرگ

سربزرگ
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) :
چو شدم سربزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش.
نظامی.
پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سربزرگان مهی.
سعدی.
، پرزورغالب. خودخواه:
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
کآن یکی گر سگ است گرگ شود
وین بقصد تو سربزرگ شود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا