جدول جو
جدول جو

معنی سخونت - جستجوی لغت در جدول جو

سخونت
گرم بودن، گرم شدن، گرمی
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
فرهنگ فارسی عمید
سخونت
(سُ نَ)
گرم بودن. (غیاث) (آنندراج). رجوع به سخونه شود
لغت نامه دهخدا
سخونت
گرم شدن، گرمی حرارت
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
فرهنگ لغت هوشیار
سخونت
((سُ نَ))
گرم شدن، گرمی، حرارت
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخون
تصویر سخون
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت کردن، مسکن گزیدن، منزل کردن، آرامش، وقار، متانت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قُ)
اشک گرم گریستن چشم، یعنی محزون و غمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوربای گرم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(تَ نَشْ شُ)
اقامت و آرامش. سکون: که اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی... داشتند. (تاریخ بیهقی).
مجنون بسکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی.
نظامی.
روش بخش پرگار جنبش پذیر
سکونت ده نقطۀ جایگیر.
نظامی.
رجوع به سکون شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
گرم گردیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخونت شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
این لفظ هندی است بمعنی مردانه. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَطْ طُ)
سطبر و سخت گردیدن. ثخانت. ثخن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت و آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونه
تصویر سخونه
گرم بودن، گرمی، تب زایمان (تب نفاسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخانت
تصویر سخانت
گرم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثخونت
تصویر ثخونت
ستبر و سخت گردیدن ثخن ثخانت
فرهنگ لغت هوشیار
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساونت
تصویر ساونت
هندی مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
((سُ نَ))
اقامت کردن، ماندن، وقار، آرامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثخونت
تصویر ثخونت
((ثُ نَ))
ستبر و سخت گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخون
تصویر سخون
((سُ خُ))
سخن
فرهنگ فارسی معین
اسکان، اقامت، توطن، سکنا
متضاد: کوچ، تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد