جدول جو
جدول جو

معنی سخوط - جستجوی لغت در جدول جو

سخوط
(سَ)
مکروه. (غیاث) (آنندراج). بدین معنی در اقرب الموارد و منتهی الارب مسخوط آمده است، در بیت زیر بمعنی نفرین شده و ملعون آمده است:
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مثنوی
لغت نامه دهخدا
سخوط
پلید
تصویری از سخوط
تصویر سخوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموط
تصویر سموط
سمط ها، چیزهایی که از گلوبند آویزان باشد، گردن بندها، جمع واژۀ سمط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخون
تصویر سخون
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعوط
تصویر سعوط
دارویی عطسه آور که در بینی بریزند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
فروهشته گردیدن موی. (منتهی الارب). ضد جعد. (اقرب الموارد). فرخالی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعانی زیر آورده است: کثیف کردن. لکه کردن. گل آلود کردن (مثلاً لباس و کفش را). کاری را ضخیم و کلفت و بدترکیب درست کردن. کتاب و تألیفی را به صورت کثیف و ضخیم و نامطلوب ترتیب دادن. بد ترتیب دادن. چیزی را خراب کردن و بد تعمیر کردن. خراب کردن. ضایع کردن. فاسد کردن. (دزی ج 1 ص 63)
لغت نامه دهخدا
(سَخْ وی ی)
منسوب است به سخا که دهی است در پائین ارض مصر. (الانساب سمعانی). رجوع به سخا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوربای گرم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آمدن کسی را وقتی بعد وقتی. (منتهی الارب). آمدن وقتی بعد وقتی مر کسی را. (ناظم الاطباء). آمدن وقتی بعد وقتی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
اشک گرم گریستن چشم، یعنی محزون و غمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شباب سخود، جوانی خوش با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
افتادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (دهار) (تفلیسی) ، در نزد پزشکان بیماری صرع است. (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارو به بینی ریختنی. (منتهی الارب) (آنندراج). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی). ج، سعوطات. دارو که در بینی افکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در بینی کنند و مایع باشد باین اسم نامند و از اختراعات جالینوس است و عودالعطاس نیز به این اسم نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ضریر انطاکی ص 193 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مکروه و ناخوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مخط الجمل بفلان مخطاً و مخوطاً. به شتاب بردن شتر فلان را. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوط
تصویر خوط
شاخه نازک شاخه یکساله، نیک آفرید (نیکو خلقت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوط
تصویر سنوط
کوسه که هیچ ریش ندارد یا مرد سبک ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموط
تصویر سموط
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
چکاندن در بینی، داروی بینی، شامک چکان (شامک قطره)، گرده بو (انفیه) عطسه آور (دارو) معطس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
افتادن، بر زمین فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخود
تصویر سخود
جوانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوط
تصویر سبوط
فرو هشتگی موی، تپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخوط
تصویر مسخوط
بد آیند نا خوشایند ناخوش منفور مکروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوط
تصویر سعوط
((سَ))
عطسه آور (دارو)، معطس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخون
تصویر سخون
((سُ خُ))
سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخوط
تصویر مسخوط
((مَ))
ناخوش، منفور، مکروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
((سُ))
افتادن، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
سرنگونی، واژگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط
متضاد: صعود، فروپاشی، تلاشی، اضمحلال، افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن
متضاد: صعود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد