- سخوط
- پلید
معنی سخوط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بد آیند نا خوشایند ناخوش منفور مکروه
سرنگونی، واژگونی
فرو هشتگی موی، تپ کردن
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
جوانی خوش
افتادن، بر زمین فرود آمدن
چکاندن در بینی، داروی بینی، شامک چکان (شامک قطره)، گرده بو (انفیه) عطسه آور (دارو) معطس
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
کوسه که هیچ ریش ندارد یا مرد سبک ریش
دارویی عطسه آور که در بینی بریزند
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
سمط ها، چیزهایی که از گلوبند آویزان باشد، گردن بندها، جمع واژۀ سمط
شاخه نازک شاخه یکساله، نیک آفرید (نیکو خلقت)
چشم گرفتن، نا خشنودی، ضد رضا
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
خشم گرفتن بر کسی، ناخوش داشتن چیزی
تازیانه، تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست می گیرند یا با آن کسی را کتک می زنند، شلاق
خشم، غضب، ناخشنودی