- ستیزیده
- مورد ستیز واقع شده ستیهیده
معنی ستیزیده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبارز
آنکه ستیزه کند
ستیزه کردن
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
جست و خیز کرده جهیده، جفتک انداخته
کسی که ستیزه کند، جنگجو، لجوج، ناسازگار
ستیزه کردن، جنگ وجدال کردن، برای مثال چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳) ، دشمنی کردن، سرکشی و ناسازگاری کردن
متعصب
مظلوم
ستوده ستایش شده
گرفته ستده
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
آنکه ستیز کند ستیزنده
جست و خیز کردن
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
ستیزنده، ستیزه کننده
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
خسته و درمانده شده، به تنگ آمده
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶) ، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳) ، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
برجستن، جهیدن، جست و خیز کردن، الیز زدن، جفتک انداختن
شاشیده گمیخته
ستوده، ستایش شده
کسی که به او ظلم و ستم شده، ستم کشیده، ستم رسیده، مظلوم، ستم زده، ستم چشیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده
ساخته و آراسته و آماده شده
چیزی که از غربال یا موبیز رد شده باشد، بیخته
کوبیده و نرم شده، سوده، صیقل شده، زدوده، فرسوده
سریده، خیزیده، لغزیده
سرخورده، لغزیده