جدول جو
جدول جو

معنی ستوردان - جستجوی لغت در جدول جو

ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
فرهنگ فارسی عمید
ستوردان
(سُ)
اصطبل. (آنندراج) : زحل دلالت دارد بر سردابها و ستوردانها. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
ستوردان
اصطبل
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جایی که در آن انواع نوشابه و اغذیه به فروش می رسد و مشتریان می توانند غذا را در همان جا مصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
دخمه، مقبرۀ زردشتیان، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن برای مثال سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی - ۵/۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربانی
تصویر ستوربانی
شغل و عمل ستوربان، تربیت و نگه داری ستوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخوردان
تصویر بخوردان
ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استودان
تصویر استودان
محوطه ای روباز، محصور و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوان های درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدن جسد، در آن قرار می دادند، مقبرۀ زردشتیان، دخمه، گورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوروار
تصویر ستوروار
مانند ستوران، همچون ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ دَ)
ستردن که تراشیدن و حک نمودن و پاک کردن باشد. (برهان). ستردن. (جهانگیری). رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش بمپور شهرستان ایرانشهر است و 160 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سَ)
عمارتی را گویند که بر سر قبر آتش پرستان سازند. (برهان) (جهانگیری). همان دخمۀ آتش پرستان است که بصورت چاهی بوده و استخوان مرده در آن جای میدادند، گورستان و دخمه یعنی جایی که مرده را در آنجا گذارند. (برهان). گور خانه گبران که مردگان آنجا نهند و آن را دخمه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). گورخانه و مقبرۀ گبران و آن خانه ای باشد که آتش پرستان مردگان در آن خانه نهند. (غیاث). گورستان گبران و مغان. فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و سابقاً در لغت بیلسته مرقوم شده که استه مخفف استخوان است بنابراین استودان و ستودان مخفف استخوان دان خواهد بود و آنچه در میان خرما و انگور و آلو و امثال آنهاست به مناسبت و مشابهت استخوان، استه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
مرده نشود زنده مرده بستودان شد
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد.
رودکی.
ستودان نیابیم گور و کفن
یکی زآن همه نامدار انجمن.
فردوسی.
ز بهر ستودانش کاخی بلند
بکردند بالای او ده کمند.
فردوسی.
مرا نشست بدست ملوک و میرانست
ترا نشست به ویرانی و ستودان بر.
عنصری.
بمشک و گلابش بشستند پاک
سپردندش اندرستودان بخاک.
اسدی.
کیقباد بدارالملک پارس بمرد و آنجا ستودان کردند. (مجمل التواریخ). هوشنگ... بزمین پارس بمرد و آنجا ستودان ساختند. (مجمل التواریخ). زآب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ).
چو دیوان به مطموره های سلیمان
چو رهبان بکنج ستودان قیصر.
عمعق بخارایی.
ستودانی از چرخ تابنده دید
کزو بوی کافور تر میدمید.
نظامی.
نبشته بر او کای خداوند زور
که رانی سوی این ستودان ستور.
نظامی.
در این دخمه خفته ست شدّاد و عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.
نظامی.
بلی هرکس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش.
نظامی.
رجوع به استودان شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. (آنندراج) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. (تاریخ سیستان). اما او پسر عم من است نه ستوربان. (تاریخ سیستان). مهتر گفت: تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند، گورستان زردشتیان، گورستان (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردن
تصویر ستوردن
تراشیدن (موی و غیره)، پاک کردن زدودن، محو کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سراسیمه، حیران، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربانی
تصویر ستوربانی
تربیت و نگهبانی ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورخانه
تصویر ستورخانه
اصطبل، آخورگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورگاه
تصویر ستورگاه
ستور جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروانی
تصویر ستوروانی
تربیت و نگهبانی ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستارگان
تصویر ستارگان
جمع ستاره، عبارتند از زحل، مریخ، زهره، عطارد، مشتری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
جائی که در آن غذا خورند، قهوه خانه، مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
عمل دست به دست گرداندن، چیزی که بعاریت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
((سُ))
گورستان زردشتیان، چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
((دَ. گَ))
چیزی که به عاریت گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
((رِ))
جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
((~. گَ))
سرگشته، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوران
تصویر ستوران
احشام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
چارپایان، حیوانات بارکش، دواب، مواشی
متضاد: ددان، وحوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد