ستوروار ستوروار بمانند ستور. همانند ستور: گشتند ستوروار تا کی با رود و می و سرود و ساغر. ناصرخسرو. پنداشتم که دهر چراگاه من شده ست تا خود ستوروار مر او را چرا شدم. ناصرخسرو. رجوع به ستور شود لغت نامه دهخدا
ستوروان ستوروان ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل فرهنگ فارسی عمید
ستورخار ستورخار قشو که بدان ستور را تیمار کنند. شانه ای که بدان گرد پشم ستور بر تن او افشانند. قشو. محسه. (یادداشت مؤلف) لغت نامه دهخدا