جدول جو
جدول جو

معنی دستگردان

دستگردان((دَ. گَ))
چیزی که به عاریت گیرند
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دستگردان

دستگردان

دستگردان
نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال طبس واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به دهستان اصفهک، از باختر به کویر لوت، شمال به دهستان کریت و یخاب و از جنوب به دهستان ده محمد. آب آن از قنوات تأمین می شود. این دهستان از 25 آبادی تشکیل شده و در حدود 4382 تن جمعیت دارد. بزرگترین ده آن میان آباد است با 239 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

دست گردان

دست گردان
عمل دست به دست کردن و دست به دست گرداندن، کنایه از چیزی از کسی به عاریت گرفتن و پس دادن
دست گردان
فرهنگ فارسی عمید

دستگردانی

دستگردانی
منسوب به دستگردان. رجوع به دستگردان شود
لغت نامه دهخدا

دستگردانی

دستگردانی
خواجه جمال الدین، وزارت بایدوخان بن غای بن هولاکوخان مغول (مقتول 690 هجری قمری) داشت. (تاریخ گزیده ص 602)
لغت نامه دهخدا

دستجردان

دستجردان
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری مشهد و 3هزارگزی جنوب باختری کشفرود، با 306 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

ده گردان

ده گردان
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

دستاردار

دستاردار
دستاردارنده. دستارور. معمم. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
این چو مگس خونخور و دستاردار
و آن چوخره سرزن و باطیلسان.
خاقانی.
، دارندۀ سفره. سفره دار. متصدی سفره، دارندۀ حوله. خادم و متصدی رومال و حوله.
- دستاردار خوان، آنکه بر سر خوان دستار و حوله بدست برای پاک کردن دست و روی ایستد:
ای صد زبیده پیش صف خادمان تو
دستاردار خوان و پرستار خوان شده.
خاقانی.
، منصبی بوده است بزمان عباسیان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از آن جمله است ابواسبکتکین دستاردار. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا