- ستاندن
- بدست آوردن، تحصیل کردن
معنی ستاندن - جستجوی لغت در جدول جو
- ستاندن
- باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
- ستاندن ((س دَ))
- گرفتن، بازگرفتن، ستدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستاندن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
متوقق کردن
خواهدایستاند بایستان ایستاننده ایستانده)
چیزی از کسی گرفتن ستدن
گرفته ستده
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
گرفته شده، گرفته
ایستادن
ایستادن، برای مثال بیامد به درگاه مهران ستاد / بر تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه) ، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹)
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
استاندارد
باز داشتن
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
پاره کردن، شکستن
تر نهادن، خیساندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
سکو، صفه
بحرکت سریع و تند واداشتن
رویانیدن، رویاندن
رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن
ترساندن و گریزاندن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
تسلیم کردن، واگذار کردن، به امانت دادن
جر زدن، پاره کردن
دل کسی را سوزاندن
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
خواباندن
خوابانیدن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن