جدول جو
جدول جو

معنی ستا - جستجوی لغت در جدول جو

ستا
ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد
تصویری از ستا
تصویر ستا
فرهنگ لغت هوشیار
ستا
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، است، وستا
تصویری از ستا
تصویر ستا
فرهنگ فارسی عمید
ستا
ستایش، مدح، ثنا، پسوند متصل به واژه به معنای ستاینده مثلاً خودستا، برای مثال ستایشت به حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲ - ۳۲۵)
نوعی ساز شبیه سه تار، برای مثال ستای باربد دستان همی زد / به هشیاری ره مستان همی زد (نظامی۲ - ۲۸۷)، از الحان قدیم ایرانی
سه لا، نوعی خیمه
سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
تصویری از ستا
تصویر ستا
فرهنگ فارسی عمید
ستا
((سَ یا سُ))
مخفف اوستا
تصویری از ستا
تصویر ستا
فرهنگ فارسی معین
ستا
((س))
تنبوری که سه تار داشته باشد
تصویری از ستا
تصویر ستا
فرهنگ فارسی معین
ستا
((سَ))
ستایش، در ترکیب به معنی «ستاینده» آید، خودستا
تصویری از ستا
تصویر ستا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاک
تصویر ستاک
(دخترانه)
شاخه تازه رسته و نازک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستار
تصویر ستار
(پسرانه)
پوشاننده، از نامهای خداوند، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستاک
تصویر ستاک
مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
اداره، اداره کل، مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشنده، یکی از صفات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
مخفف ایستاد
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه نورسته (عموما)، شاخه نازک و تازه تاک شاخه نورسته (خصوصا)، شاخه درخت (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاه
تصویر ستاه
تار جامه، نیکویی پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند مکان. الف: باسم ذات پیوند دال بر بسیاری و فراوانی: بوستان خارستان تاکستان سروستان گلستان گورستان نیستان. ب: باسم معنی پیوندد و افاده محل و مکان کند: دادستان فرهنگستان ورستان ج: باسم خاص (علم) پیوندد و افاده مقر مستقر و محل کند: ارمنستان افغانستان تاجیکستان ترکستان کردستان گرجستان لرستان هندوستان، پسوند زمان: تابستان زمستان. در ترکیب به معنی ستاینده آید: جانستان دادستان دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستام
تصویر ستام
یراق و زین اسب، لگام، دهنه و سر افسار
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه نورسته (عموما)، شاخه نازک و تازه تاک شاخه نورسته (خصوصا)، شاخه درخت (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
مرکز سامان دهی به امری
ستاد ارتش: در امور نظامی مرکز فرماندهی در ارتش که طرح ها و نقشه های جنگی را بررسی و مطالعه می کند و شامل نیرو های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستار
تصویر ستار
ستر، پرده، پوشش
سه تار
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، نجم، جرم، نجمه، استاره، تارا، اختر، نیّر، کوکبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاخ
تصویر ستاخ
ستاک، شاخه ای که از بغل شاخۀ دیگر بروید، شاخۀ نورسته، شاخۀ راست درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستان
تصویر ستان
پسوند متصل به واژه به معنای جای فراوانی چیزی مثلاً باغستان، تاکستان، خارستان، ریگستان، سروستان، سنبلستان، گلستان، گورستان، نخلستان، نیستان،
با نام های اقوم و طوایف ترکیب می شود مثلاً ارمنستان، افغانستان، انگلستان، بلوچستان، تاجیکستان، ترکستان، عربستان، کردستان، گرجستان، لرستان، هندوستان
چون حرف آخر اسم های فارسی ساکن است هرگاه به اسمی ملحق شود حرکت قبل از «س» به حرف پیش از آن داده می شود مانند گل که گلستان می گویند،
در اسم هایی که حرف آخر آن ها «و» باشد حرکت «س» حذف می شود، مثل بوستان،
در اسم هایی که حرف آخر آن ها «ه» باشد حرکت «س» تلفظ می شود، مثل لاله که لاله ستان می گویند،
در شعر گاهی به ضرورت وزن حرف سین تلفظ می شود و گلستان را گلستان می گویند، برای مثال آن بیابان پیش او چون گلستان / می فتاد از خنده او چون گل ستان (مولوی - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستان
تصویر ستان
آنکه به پشت روی زمین دراز کشیده باشد، به پشت خوابیده، طاق باز، برای مثال فکنده سر نیزۀ جان ستان / یکی را نگون و یکی را «ستان» (اسدی - ۲۲۱)
آستانه، درگاه، درگه، جلو در خانه، کفش کن، برای مثال به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به جای ساروج اندر ستان هاش درر (فرخی - ۱۲۹ حاشیه)
پسوند متصل به واژه به معنای ستاننده مثلاً جان ستان، دادستان، دل ستان، کشورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستان
تصویر ستان
((سَ یا س))
به پشت خوابیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستان
تصویر ستان
آستانه (در)، کفش کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستان
تصویر ستان
((ری. اِفا.))
در ترکیب به معنی «ستاننده» آید، دلستان، جانستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستان
تصویر ستان
((س))
پسوند مکان، به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد، بوستان، گلستان، نیستان، به اسم معنی پیوندد و افاده محل کند، فرهنگستان، دادستان، به اسم خاص پیوندد و افاده محل کند، بلوچستان، کردستان، افغانستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستام
تصویر ستام
((س))
زین و یراق اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاک
تصویر ستاک
((س))
شاخه نورسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاغ
تصویر ستاغ
شتر شیردهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاغ
تصویر ستاغ
((س))
کره اسب که هنوز بر پشتش زین نگذاشته باشند، اسب نازاینده، زن نازا، عقیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستار
تصویر ستار
((س))
پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستار
تصویر ستار
((سَ تّ))
بسیار پوشاننده
ستار العیوب: پوشاننده عیب ها، صفتی از صفت های خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاد
تصویر ستاد
((س))
مرکز فرماندهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاغ
تصویر ستاغ
ویژگی کره اسبی که هنوز زین بر پشتش نگذاشته باشند، برای مثال بشوی نرم هم بصیر و درم / چون به زین و لگام تندستاغ (شهید بلخی - لغت فرس - ستاغ)، نازا، سترون
فرهنگ فارسی عمید