جدول جو
جدول جو

معنی سبکساری - جستجوی لغت در جدول جو

سبکساری
(سَ بُ)
بیقراری. (شرفنامۀ منیری). بی وقاری. شتابزدگی. عجله:
بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن
تعجیل بطب اندر باشدز سبکساری.
منوچهری.
اگر از گرانسنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوستر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. (منتخب قابوسنامه ص 50).
رجوع به سبکبار و سبکسار شود
لغت نامه دهخدا
سبکساری
حالت و کیفیت سبکسار
تصویری از سبکساری
تصویر سبکساری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک ساری
تصویر سبک ساری
سبک سری، خودرایی، شتاب زدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
خودرایی، بی خردی، فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک باری
تصویر سبک باری
سبک بار بودن، کنایه از آسودگی، کنایه از آزادگی، برای مثال چون گران باران به سختی می روند / هم سبک باری و چستی خوش تر است (سعدی۲ - ۳۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
افتادگی، فروتنی، تواضع، خواری، ذلت، هر یک از پیروان فرقۀ شیعی مذهب خاکساریه (فرقه ای از متصوفه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سار
تصویر سبک سار
بی خرد، برای مثال دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبک سار (سعدی - ۱۲۹)، خودرای، فرومایه، خوار، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، تپنکوز، بدخرد، چل، غمر، کم عقل، خل، شیشه گردن، ریش کاو، خرطبع، دنگل، کهسله، دنگ، نابخرد، کانا، کاغه، بی عقل، تاریک مغز، کردنگ، لاده، غتفره، خام ریش، انوک، دبنگ، فغاک، گردنگل برای مثال برگردد بخت از آن سبک رای / کافزون ز گلیم خود کشد پای (نظامی۳ - ۳۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ)
آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی:
سبکباری کنی دعوی و آنگاه
گناهان کرده ای بر پشت انبار.
ناصرخسرو.
زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح).
دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری.
سعدی (طیبات).
، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن:
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.
سعدی (طیبات).
آدمی رازبان فضیحت کرد
جوز بی مغز را سبکباری.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
از: سبک + سار = سر، لغهً بمعنی سرسبک، مرد خفیف و سبک. (حاشیۀ برهان قاطع چ دکتر معین). خوار و بیقرار و بی تمکین و بی وقار و شتاب زده. (برهان). بی وقار و شتاب زده. (رشیدی). کنایه از بی وقر و شتاب کار. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرا) :
سبکسار شادی نماید نخست
بفرجام کار اندرآید درست.
فردوسی.
، خفیف و خوار. پست:
پنداشت که او مردم طبع است مدامی
نشناخت که او مردم طبع است و سبکسار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 168).
هرکه راکیسه گران، سخت گرانمایه بود
هرکه را کیسه سبک، سخت سبکسار بود.
منوچهری.
رنج بسی دیدم من همچو تو
زین تن بدخوی سبکسار خویش.
ناصرخسرو.
دزد مردان بسان موشانند
وین سبکسار مردمان چو طیور.
ناصرخسرو.
بندیست گران بدست و بر پایم
شاید که بس ابله و سبکسارم.
مسعودسعد.
، خوار. بی قیمت. کم ارزش: و هولاکو و خواتین و پسران او را جداجدا جهت هر یک حصه ای بفرستاد که زمین از حمل آن گرانبار بود و جهان با آن سبکسار. (جهانگشای جوینی)، سبک سر که کنایه از فرومایه و سفیه باشد، چه سار بمعنی سر هم آمده است. (برهان). سفیه. کم عقل.بی خرد:
ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک
چون سبکساری نه بد دانی نه نیک.
رودکی.
سبکسار تندی نماید نخست
بفرجام کار انده آرد درست.
فردوسی.
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.
فردوسی.
پیری که بسالی سخنی خام نگوید
باشد بر او خام و سبک سنگ و سبکسار.
فرخی.
دادمت نشانی بسوی خانه حکمت
سرّ است نهان دارش از مرد سبکسار.
ناصرخسرو.
بدو ده رفیقان او را ازیرا
سبکسار قصد سبکسار دارد.
ناصرخسرو.
نقرس گرفته پای گرانسیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار.
سعدی (گلستان).
بسختی جان سبک میدارهان تا چون سبکساران
چو سگ در پیش سگساران به لابه دم بجنبانی.
خاقانی.
، شتابکار. شتاب زده. چابک:
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند.
فردوسی.
کار سره و نیکو بدرنگ برآید
هرگز بنکویی نرسد مرد سبکسار.
فرخی.
هرگاه که (فضای دل) تنگ باشد بخیل باشند و اگر مزاج دل سردبود آهسته باشد اگر گرم بود سبکسار بود و دلیر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مجرد و بی تعلق. (برهان). فارغ البال. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبکباری
تصویر سبکباری
پرنده تیز رو سبک پر، فارغ آسوده فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکسری
تصویر سبکسری
حالت و کیفیت سبکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکسار
تصویر سبکسار
خوار و بیقرار و بی تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
کم عقل، بی خرد، نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
منسوب به خاکسار، از فرقه خاکساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوکواری
تصویر سوکواری
عزاداری ماتم داری تعزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
Frivolity, Frivolousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
Lightheartedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
légèreté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
легкомыслие , легкомысленность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
Leichtigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
Leichtsinn, Leichtsinnigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
легкість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
легковажність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
lekkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
lekkomyślność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
легкость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
轻浮 , 轻浮性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
leveza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
frivolidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
leggerezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
frivolezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
ligereza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
frivolidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سبکبالی
تصویر سبکبالی
轻松
دیکشنری فارسی به چینی