جدول جو
جدول جو

معنی سانح - جستجوی لغت در جدول جو

سانح
هر واقعه و امری که برای انسان رخ بدهد، چه خیر باشد چه شر
تصویری از سانح
تصویر سانح
فرهنگ فارسی عمید
سانح
(نِ)
صیدی که از جانب دست چپ بطرف دست راست تیرانداز درآید و این طور صید را مبارک دانند و بارح را که ضد این است شوم گویند. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) : العرب تتیمن بالسانح و تتشأم بالبارح و منه مثل: من لی بالسانح بعد البارح، ای بالمبارک بعد الشوم. (منتهی الارب) : و در انتظار سانح و بارح و نازح وسارح ماند. (سندبادنامه ص 259) ، چیزی که ظاهر شود کسی را. (غیاث) ، هر چیز که ظاهر شود کسی را از خیر و شر. ج، سوانح. (از آنندراج) : هیچ واقعه نباشد از خیر و شر که سانح گردد. (تاریخ بیهق ص 8). راه انقباض و بیگانگی مسدودباید داشت و هر آنچه سانح شود و حاجت افتد از انواع مقدورات التماس کردن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 61)
لغت نامه دهخدا
سانح
نخجیر چپ آی نخجیری که از چپ آید، رخداد امری که برای انسان روی دهد (اعم از خیر و شر) واقعه جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص بر آید مقابل بارح. توضیح: عرب سانح را به فال نیک و بارح را به فال بد میگرفت، حالهایی که پس از سلوک اهل وصول را حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
سانح
((نِ))
واقعه (اعم از خیر و شر) جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص برآید
تصویری از سانح
تصویر سانح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانا
تصویر سانا
(پسرانه)
سهل، آسان، راحت، گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوانح
تصویر سوانح
سانحه، سانح، حادثه، واقعه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابح
تصویر سابح
شنا کننده، شناور، تندرونده، تندرو، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائح
تصویر سائح
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، رهگیر، جهان نورد، جهانگرد، سیّاح، گیتی نورد، توریست، گیتی خرام
مرد روزه دار و ملازم مسجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سانحه
تصویر سانحه
سانح، حادثه، واقعه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
شناور. شناگر. مرد شناکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج، سابحون، سبّاح، سبحا:
آن سکون سابح اندر آشنا
به ز جهد اعجمی با دست و پا.
(مثنوی).
، اسب، بدان جهت که در رفتار شنا میکند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اسب نیک رونده. اسب تندرو. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بخشنده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سخی. (ناظم الاطباء) :
گه حزم ثابت گه عزم جاعل
گه بزم سامح گه رزم غالب.
حسن متکلم.
، متواضع، شریف و پاک نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جهان گرد. آنکه سیاحت کند. ج، سائحون و سیاح. (اقرب الموارد). این انتساب کثرت سفر وسیاحت را میرساند. (سمعانی) ، روزه دار. (دهار) ، ملازم مسجد. (آنندراج) ، روزه داری که ملازم مسجد باشد. (قطرمحیط) (آنندراج). روزه داری است که همیشه در خانه خدا باشد. (شرح قاموس). آنکه بقصد عبادت یا تفرج سفر کند. (قطر المحیط). ملازم مساجد زیرا که او روزها بی زاد و توشه سیاحت میکند. (اقرب الموارد). کسی است که متعبداً سیاحت میکند و زاد و توشه ای با خود ندارد و هر چه بدست می آورد میخورد و این معنی مجازی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
سلاح پوشیده: رجل سالح، مرد سلاح پوشنده. (ناظم الاطباء). با سلاح. (مهذب الاسماء). مرد با سلاح. (آنندراج) ، ریخ زننده. ناقۀ سالح، ماده شتری که از خوردن تره ریخ زند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ حَ)
مؤنث سانح. رجوع به سانح شود، هر چیز ناپسند و موحش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تاریخ گزیده ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
یا اسئیر، شهری است عربی پایتخت یمن دارای 25000 تن سکنه است، از محصولات صادراتی آن قهوه است، رجوع به سانه و صنعاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوانح
تصویر سوانح
حوادث، اتفاقات، رویدادهای متوحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانح
تصویر جانح
مایل، میل کننده، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائح
تصویر سائح
سیاحت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانی
تصویر سانی
آبکش آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایح
تصویر سایح
سیاحت کننده جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانحه
تصویر سانحه
حادثه، واقعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافح
تصویر سافح
ریزنده خون یا اشک، ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارح
تصویر سارح
چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامح
تصویر سامح
بخشنده، سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادح
تصویر سادح
نیکو حال، فراخ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابح
تصویر سابح
شناور، شناگر، مرد شنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطح
تصویر ساطح
بلند شونده و برآینده، برافراشته، برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحن
تصویر ساحن
سنگ زر، سنگ سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابح
تصویر سابح
((بِ))
شناکننده، شناور، تندرونده، تندرو، جمع سابحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایح
تصویر سایح
((یِ))
سیاحت کننده، جهانگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوانح
تصویر سوانح
((سَ نِ))
اتفاقات، جمع سانحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانس
تصویر سانس
((نْ))
زمانی برای نمایش فیلم یا تئاتر، جلسه، نوبت (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنفّس، نفس
دیکشنری اردو به فارسی