یکی از شاخه های بزرگ نژاد سفید، شامل عرب، آشوری، اکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم، شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
یکی از شاخه های بزرگ نژاد سفید، شامل عرب، آشوری، اکدی (بابلی قدیم)، عبری، سُریانی، آرامی و کنعانی قدیم، شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
قومی است منسوب به سام بن نوح، نژاد سامی عبارت از آشوری و عربی و آکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم و غیره است و منظور از زبانهای سامی مراد زبان اقوام نامبرده است، (یادداشت بخط مؤلف) منسوب است به سامه بن لوی بن غالبه الناحی ساموی، (الانساب سمعانی)
قومی است منسوب به سام بن نوح، نژاد سامی عبارت از آشوری و عربی و آکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم و غیره است و منظور از زبانهای سامی مراد زبان اقوام نامبرده است، (یادداشت بخط مؤلف) منسوب است به سامه بن لوی بن غالبه الناحی ساموی، (الانساب سمعانی)
بلند، (آنندراج) (منتهی الارب)، صاحب سموّ: اگر رأی سامی ... از او درگذرد که برای خداوند بازنموده ام، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342)، جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد، مسعودسعد، گرچه دورم ز مجلس سامیت من از این بخت و دولت توسن، مسعودسعد، از قافلۀ زایر آن درگه سامیش کعبه است که مأوای مناجات و دعا شد، مسعودسعد، ، فحل سام، گشن سربرداشته، ج، سوامی، (ناظم الاطباء)، برآینده جهت شکار، ج، سماه، یقول: رجل سام و قوم سماه، یعنی قومی که برای شکار برآمده باشد، (ناظم الاطباء)
بلند، (آنندراج) (منتهی الارب)، صاحب سموّ: اگر رأی سامی ... از او درگذرد که برای خداوند بازنموده ام، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342)، جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد، مسعودسعد، گرچه دورم ز مجلس سامیت من از این بخت و دولت توسن، مسعودسعد، از قافلۀ زایر آن درگه سامیش کعبه است که مأوای مناجات و دعا شد، مسعودسعد، ، فحل سام، گشن سربرداشته، ج، سوامی، (ناظم الاطباء)، برآینده جهت شکار، ج، سماه، یقول: رجل سام و قوم سماه، یعنی قومی که برای شکار برآمده باشد، (ناظم الاطباء)
اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید: کامست مرا گر فلک پست دهد دردستش از این هر دو یکی هست دهد یا همت من کند چو دستم کوتاه یا آنکه بقدر همتم دست دهد، (آتشکده آذر چ شهیدی ص 150) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است، تذکره ای مسمی بتحفه السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته، رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به آتشکدۀ آذر شود
اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید: کامست مرا گر فلک پست دهد دردستش از این هر دو یکی هست دهد یا همت من کند چو دستم کوتاه یا آنکه بقدر همتم دست دهد، (آتشکده آذر چ شهیدی ص 150) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است، تذکره ای مسمی بتحفه السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته، رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به آتشکدۀ آذر شود
از طوائف مغول و همان قبیلۀ معروف نایمان است و ’ساقیز’ بترکی به معنی عددهشت است و ’نایمان’ بزبان مغولی نیز بهمین معنی است و شاید شعب این قبیله هشت بوده است. (محمد قزوینی در حاشیۀ جهانگشا ج 1 ص 26 به نقل از ادگار بلوشه) : و در آن وقت (آغاز دولت چنگیز اونک خان سرور قبائل کریت و ساقیز بود. (جهانگشا ج 1 ص 26)
از طوائف مغول و همان قبیلۀ معروف نایمان است و ’ساقیز’ بترکی به معنی عددهشت است و ’نایمان’ بزبان مغولی نیز بهمین معنی است و شاید شعب این قبیله هشت بوده است. (محمد قزوینی در حاشیۀ جهانگشا ج 1 ص 26 به نقل از ادگار بلوشه) : و در آن وقت (آغاز دولت چنگیز اونک خان سرور قبائل کریت و ساقیز بود. (جهانگشا ج 1 ص 26)
نمد را گویند مطلقاً خواه نمد تکیه باشد و خواه غیرنمد تکیه، (برهان) (آنندراج)، نمد باشد و آن را سیاکیز نامند، (جهانگیری) (شعوری)، نمد باشد و چون کیز بمعنی نمد آمده شاید که ساکیز نوعی از نمد باشد، (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، لبد، رجوع به سیاکیز و کیز شود
نمد را گویند مطلقاً خواه نمد تکیه باشد و خواه غیرنمد تکیه، (برهان) (آنندراج)، نمد باشد و آن را سیاکیز نامند، (جهانگیری) (شعوری)، نمد باشد و چون کیز بمعنی نمد آمده شاید که ساکیز نوعی از نمد باشد، (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، لِبد، رجوع به سیاکیز و کیز شود
نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل ’خام آمیز’ بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است، معرب آن را ’آمص’ بر وزن ’کامل’ و ’عامیص’ بر وزن ’هابیل’ گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، گوشت خام که در سرکه افکنند، قمیز، (زمخشری)، طعامی ست از گوشت گوساله با پوست آن و یا شوربای سکباج که سرد کرده و روغن آن را دور سازند، (از تاج العروس)، آبگوشت بی چربشی که گذارند سرد شود تا ببندد، (ناظم الاطباء)، آمص، عامص، آمیص، (منتهی الارب)
نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل ’خام آمیز’ بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است، معرب آن را ’آمص’ بر وزن ’کامل’ و ’عامیص’ بر وزن ’هابیل’ گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، گوشت خام که در سرکه افکنند، قَمیز، (زمخشری)، طعامی ست از گوشت گوساله با پوست آن و یا شوربای سکباج که سرد کرده و روغن آن را دور سازند، (از تاج العروس)، آبگوشت بی چربشی که گذارند سرد شود تا ببندد، (ناظم الاطباء)، آمص، عامص، آمیص، (منتهی الارب)