جدول جو
جدول جو

معنی سالوست - جستجوی لغت در جدول جو

سالوست
مورخ لاتن متولد در آمیترن (سابین) مصنف زندگی ژوگورتا و دسیسه های کاتالینا، او یکی از نویسندگان بانفوذ و پرارزش ادبیات روم است (از 83 تا 34 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالویا
تصویر سالویا
(دخترانه)
نام گلی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالومه
تصویر سالومه
(دخترانه)
صلح، آرامش، صفا، دوستی، نام خواهر مریم عذرا و خاله حضرت عیسی (ع) همچنین نام ملکه یهود و دختر هرود فلیپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
فریب دهنده، مکار، حیله گر، ریاکار، برای مثال گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی - ۹۲۷) خدعه، مکر، حیله، فریب، برای مثال زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱ - ۱۷۹)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / به آنکه بر در میخانه برکنم علمی (حافظ - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالوسی
تصویر قالوسی
قالوس، برای مثال برزند نارو بر سرو سهی، سرو سهی / برزند بلبل بر تارک گل قالوسی (منوچهری - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، باقلی، کوسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز، به ویژه سرباز روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوسی
تصویر سالوسی
ریاکاری، عوام فریبی، حیله گری، صفت نسبی منسوب به سالوس، اهل ریا و سالوس
فرهنگ فارسی عمید
(تِسْ سا)
یکی از اطباو محارم اسکندر که از طرف وی به دربار پیکسودور، پادشاه کاریه رفت تا مانع ازدواج دختر پیکسودور، با برادر اسکندر گردد. و همین امر باعث گردید که فیلیپ وی را زندانی کند. تسالوس تا زمانی که فیلیپ زنده بود در زندان بسر برد و پس از قتل فیلیپ مورد توجه فراوان اسکندر قرار گرفت. (از ایران باستان ج 2 ص 1211)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای که در گذشته در حوالی بحر خزر سکنی داشته اند، (التدوین)
لغت نامه دهخدا
از مدعیان امپراطوری روم در حمص که وی سرانجام بقتل رسید (264 میلادی)، او با شاپور ساسانی نیزجنگ نموده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1318)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
رشته که بدرازای جامۀ بافته افتد. تار. مقابل پود. (فرهنگ رشیدی). مقابل سدی. مقابل تان. مقابل تانه
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
سفر لاویان 25:3: همان سال آزادی میباشد سفر تثنیه 31:10: که سال هفتم است و میبایست از فلاحت زمین دست کشید و محصول خودروی آن را برای فقرا و غربا و مرغان و حیوانات صحرا گذاشت. سفر لاویان 25:11- 7: مقصود از این مطلب اولاً، تقویت زمین، ثانیاً، محافظت نمودن حیوانات. ثالثاً، تربیت نمودن قوم که بر خدای قادر مطلق توکیل کامل داشته باشد. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
دغلی، مکر، فریب، (استینگاس)، مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق، عوام فریبی، فند، (ناظم الاطباء) :
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر،
(مثنوی)،
نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی،
سعدی،
رجوع به سالوس شود، تملق، (ناظم الاطباء)،
و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) :
آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است،
سنایی،
سالوسیان دل را در کوی او مصلی
هاروتیان دین را در زلف او سفرگه،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت، هوای آن سرد و دارای 424 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه بادین آبادتأمین میشود، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات بوده است و بسال 1142 میلادی بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
از فارسی تعریب شده بمعنی خادع، (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین)، مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد، و به عربی شیاد خوانند، (برهان)، کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، فریبنده و چرب زبان، (شرفنامۀ منیری)، پرفریب، (ملخص اللغات)، فریبنده، (جهانگیری) (غیاث)، خوشگو و چرب زبان، (غیاث) :
گفت آن سالوس زرّاق تهی
دام گولان و کمند گمرهی،
(مثنوی)،
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند،
سعدی (کلیات بدایع، چ فروغی ص 503)،
چیست ناموس دل در او بندی
کیت سالوس خوش بر او خندی،
اوحدی،
،
خدعه، (دزی ج 1 ص 622 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فریب، مکر، حیله:
شنیدی علم کردی نام سالوس
خرد بر علم تو میداد افسوس،
ناصرخسرو،
راه خود را به شغرک و ناموس
نیک پی کور کردی از سالوس،
سنایی،
ساخته دست بر ره سالوس
بهر یک من جو و دو کاسه سبوس،
سنایی،
هفتادساله گشتی توحید و زهد کو
مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ،
سوزنی،
در کنج نفاق سر فروبرد
سالوس و سیه گری برآورد،
عطار،
نه چون شیر و پلنگ و خروس
در عربده و جنگ و سالوس،
(مقامات حمیدی)،
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست،
(مثنوی)،
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم،
سعدی (بوستان)،
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به آنکه بر در میخانه برکشم علمی،
حافظ،
صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم،
حافظ،
، بانگ، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شهری است در نزدیک بمبئی و غار معروف به ودایی کنهری در آنجا است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
مجمع الجزایر کوچک گینه فرانسه در شمال کاین دارای قدیمترین مؤسسات توبه کاران است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باق
فرهنگ لغت هوشیار
مرد چرب زبان و ظاهر نما و فریب دهنده، مکار، محیل و دروغگو و فریبنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادوست
تصویر نادوست
نامهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوست
تصویر ناخوست
ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیست
تصویر کالیست
فرانسوی آهکین
فرهنگ لغت هوشیار
غالوسی چالوسی نوایی در خنیای باستانی ایران منسوب به قالوس، نوایی است از موسیقی قدم: بزند نار و بر سر و سهی سرو سهی بزندبلبل بر تارک گل قاموسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوسات
تصویر الوسات
جمع الوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالویا
تصویر سالویا
لاتینی مریم گلی از گیاهان مریم گلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادیست
تصویر سادیست
فرانسوی آزارگرا کسی که مبتلا به سادیسم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادیست
تصویر سادیست
کسی که مبتلی به سادیسم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساپورت
تصویر ساپورت
((پُ))
پشتیبانی، حمایت، نوعی جوراب محکم و بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
ریاکار، شیاد، چرب زبانی، چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوسی
تصویر سالوسی
تملق، فریب، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
ریاکاری، حیله گری، دورویی، ریاکار، حیله گر، دورو، سالوس گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق، چاپلوس، چرب زبان، متملق، تملق، چرب زبانی، فریبکاری، شیاد، ظاهرنما، فریبنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد