جدول جو
جدول جو

معنی سافح - جستجوی لغت در جدول جو

سافح
ریزنده خون یا اشک، ریزان
تصویری از سافح
تصویر سافح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسافح
تصویر مسافح
دهانه های دره آبشار ها جهمرز زناکار جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافه
تصویر سافه
نادان، تشنه سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافن
تصویر سافن
سیاهرگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافل
تصویر سافل
نقیص عالی، فرود و پست، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافر
تصویر سافر
مسافر، به سفر رونده، سفر کننده، کاروانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارح
تصویر سارح
چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادح
تصویر سادح
نیکو حال، فراخ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابح
تصویر سابح
شناور، شناگر، مرد شنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطح
تصویر ساطح
بلند شونده و برآینده، برافراشته، برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایح
تصویر سایح
سیاحت کننده جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
نخجیر چپ آی نخجیری که از چپ آید، رخداد امری که برای انسان روی دهد (اعم از خیر و شر) واقعه جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص بر آید مقابل بارح. توضیح: عرب سانح را به فال نیک و بارح را به فال بد میگرفت، حالهایی که پس از سلوک اهل وصول را حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامح
تصویر سامح
بخشنده، سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائح
تصویر سائح
سیاحت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
خونریز، بسیار بخشنده، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافل
تصویر سافل
پایین، فرود، نشیب، پست، فرومایه، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابح
تصویر سابح
شنا کننده، شناور، تندرونده، تندرو، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
بسیار ریزنده، خون ریز، بسیار بخشنده، فصیح و سخنور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائح
تصویر سائح
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، رهگیر، جهان نورد، جهانگرد، سیّاح، گیتی نورد، توریست، گیتی خرام
مرد روزه دار و ملازم مسجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سانح
تصویر سانح
هر واقعه و امری که برای انسان رخ بدهد، چه خیر باشد چه شر
فرهنگ فارسی عمید
سیامست خرست کرست، دهان لغ آن که راز نگاه ندارد مست شرابخواره که از خود خبر ندارد. یا مست طافح. سیاه مست مست مست
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ زن، سوزان آتش سوزان، زهر سوزنده بشمشیر زننده، سوزنده جمع لوافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافل
تصویر سافل
((فِ))
فرود، پایین، فرومایه، پست، جمع سفله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سافر
تصویر سافر
((فِ))
سفرکننده، مفرد سفره، سفار، رسول، سفیر، کاتب، مفرد سفره، زن گشاده روی، مفرد سوافر، اسب کم گوشت، فرشته ای که اعمال بندگان را نگاه می دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابح
تصویر سابح
((بِ))
شناکننده، شناور، تندرونده، تندرو، جمع سابحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایح
تصویر سایح
((یِ))
سیاحت کننده، جهانگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانح
تصویر سانح
((نِ))
واقعه (اعم از خیر و شر) جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص برآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
((سَ فّ))
خونریز، بسیار بخشنده، فصیح، سخنور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طافح
تصویر طافح
((فِ))
مست شرابخواره که از خود خبر ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لافح
تصویر لافح
((فِ))
به شمشیر زننده، سوزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
زنا کردن، خون ریزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طافح
تصویر طافح
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
شاخ خرما، موی ستبر، دم اسپ رده از دیوار، باد گردانگیز، مرغ شکاری، ترکیدن پوست، پوست رفتگی، ریشه شدن، بن ناخن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساح
تصویر ساح
اسپانور (حیاط) گشت نیک، گوسپند پروار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفح
تصویر سفح
ریختن خون را آب را، روان کردن اشک را کوهپایه، سنگ لیز، دامنه
فرهنگ لغت هوشیار