لیف خرما، ریسمانی که از لیف خرما بافته شود، ریسمان علفی محکم، نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار می برند، برای مثال از راستی چنان که ره او را / گویی زده ست مسطره و سازو (فرخی - ۴۵۴)
لیف خرما، ریسمانی که از لیف خرما بافته شود، ریسمان علفی محکم، نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار می برند، برای مِثال از راستی چنان که ره او را / گویی زده ست مسطره و سازو (فرخی - ۴۵۴)
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
نام رب یکی از منازل قمر بزبان هندی که در کتاب ’بشن دهرم’ آمده است. ابوریحان گوید: در این کتاب برای منازل قمر نیز ارباب گوناگون در نظر گرفته شده است و باسو نام رب منزل دهنشت قمر است. رجوع به تحقیق ماللهند، ص 262 شود
نام رب یکی از منازل قمر بزبان هندی که در کتاب ’بشن دهرم’ آمده است. ابوریحان گوید: در این کتاب برای منازل قمر نیز ارباب گوناگون در نظر گرفته شده است و باسو نام رب منزل دهنشت قمر است. رجوع به تحقیق ماللهند، ص 262 شود
چوبدستی، عصا، (آنندراج)، عصا، دگنگ، (شعوری ج 1 ورق 188)، بنظر میرسد که این کلمه صورتی دیگر از بازو و باهو باشد، توقف، اقامت، در جایگاهی ماندن، قرار گرفتن، سکونت گزیدن: مر سگی را لقمۀ نانی ز در چون رسد بر در همی بندد کمر هم بر آن در باشدش باش و قرار کفر دارد کرد غیری اختیار، مولوی، ، باش در ترکیب ’لولی باش’ که در شاهد ذیل آمده است، ظاهراً لهجه یا تحریفی از ’وش’ پساوند مشابهت و همانندی است: اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند، (کتاب المعارف)، امر به باشیدن، رجوع به باشیدن شود
چوبدستی، عصا، (آنندراج)، عصا، دگنگ، (شعوری ج 1 ورق 188)، بنظر میرسد که این کلمه صورتی دیگر از بازو و باهو باشد، توقف، اقامت، در جایگاهی ماندن، قرار گرفتن، سکونت گزیدن: مر سگی را لقمۀ نانی ز در چون رسد بر در همی بندد کمر هم بر آن در باشدش باش و قرار کفر دارد کرد غیری اختیار، مولوی، ، باش در ترکیب ’لولی باش’ که در شاهد ذیل آمده است، ظاهراً لهجه یا تحریفی از ’وش’ پساوند مشابهت و همانندی است: اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند، (کتاب المعارف)، امر به باشیدن، رجوع به باشیدن شود
قسمی درخت از تیره نخلها که ساقۀ آن اندوختۀ بسیار از مواد نشاسته ای دارد، این درخت در پانزده سالگی فقط یک بار گل میدهد و خشک میشود ولی اگر قبل از گل دادن آن را قطع کنند میتوان از هر درخت از 300 تا 400 کیلوگرم نشاسته بدست آورد، (گیاه شناسی گل گلاب ص 292)، نوعی نشاسته که از بعضی درختان تیره نخیلات گیرند، سابودانه، (ناظم الاطباء)
قسمی درخت از تیره نخلها که ساقۀ آن اندوختۀ بسیار از مواد نشاسته ای دارد، این درخت در پانزده سالگی فقط یک بار گل میدهد و خشک میشود ولی اگر قبل از گل دادن آن را قطع کنند میتوان از هر درخت از 300 تا 400 کیلوگرم نشاسته بدست آورد، (گیاه شناسی گل گلاب ص 292)، نوعی نشاسته که از بعضی درختان تیره نخیلات گیرند، سابودانه، (ناظم الاطباء)
نهری است در شمال خاوری ایالات متحدۀ امریکا که از ایالت نیوهامپشیر سرچشمه میگیرد و پس از طی مجرائی بطول 2577 هزار گز به اقیانوس اطلس میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی)
نهری است در شمال خاوری ایالات متحدۀ امریکا که از ایالت نیوهامپشیر سرچشمه میگیرد و پس از طی مجرائی بطول 2577 هزار گز به اقیانوس اطلس میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی)
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو عمودها همه افراشتند در کر و فر، نظام قاری، کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری، نظام قاری، سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد گله از گردش دور قمری نتوان کرد، نظام قاری، سالها باید که چون قاری کسی در البسه گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن، نظام قاری
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو عمودها همه افراشتند در کر و فر، نظام قاری، کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری، نظام قاری، سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد گله از گردش دور قمری نتوان کرد، نظام قاری، سالها باید که چون قاری کسی در البسه گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن، نظام قاری
طاشو. یکی از جزایر دریای سفید، از توابع دولت عثمانی و نزدیک ساحل روم شرقی بود. طولش از شمال به جنوب 28هزار گزو عرضش 20هزار گز است. زمینش کوهستانی ولی حاصلخیز و سبز و خرم است. در گذشته شراب، و مرمر و معادن طلایش مشهور بود. ’پولیگنوت’ نقاش از آنجا است. 15000 تن سکنه دارد. رجوع به تاسس و قاموس الاعلام ترکی شود
طاشو. یکی از جزایر دریای سفید، از توابع دولت عثمانی و نزدیک ساحل روم شرقی بود. طولش از شمال به جنوب 28هزار گزو عرضش 20هزار گز است. زمینش کوهستانی ولی حاصلخیز و سبز و خرم است. در گذشته شراب، و مرمر و معادن طلایش مشهور بود. ’پولیگنوت’ نقاش از آنجا است. 15000 تن سکنه دارد. رجوع به تاسس و قاموس الاعلام ترکی شود
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج)، و آن به کمبار معروف و موسوم است، (جهانگیری)، و در کشتی او را بکار برند و مجرمان و دزدان را بدان به حلق کشند، (جهانگیری) (برهان) (شعوری)، عدلهای قماش را بدان بندند، (شعوری)، لیف خرما: یک روز رسول خفته بود بر چیزی از سازو بافته، ... و آن درشتی سازودر پهلوی او اثر کرده، ... و تو اینچنین برساز و خفته و پهلوهای تو از آن رنجور شده، (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 712 س 17 تا19)، و تختی و فرشی از سازو، (ایضاً ج 4 ص 96 س 6)، ریسمان علفی را نیز گویند و بعربی شریطه خوانند، (برهان)، در تکلم یزد و انارک و جندغ این لفظ هست و در کرمان سیسو گویند، (فرهنگ نظام)، ریسمان علفی خشن، طناب علفی کشتی، از آلات درودگران، و آن ظاهراً نخی نازک و تابیده بوده که برای میزان کردن چوب و تخته در موردی که امروز خطکش بکار برند بکار میرفته است: از راستی چنانکه ره او را گوئی زده است مسطره و سازو، فرخی، نزار و تافته گشتم بسان سازوی تو مکن، بترس زایزد، ز عاقبت بندیش، مسعودسعد (دیوان در صفت یار درودگر ص 643)، ملک را عدل گرچه چون سازوست ملک بی تیغ دست بی بازوست، سنائی (از رشیدی و انجمن آرا)، سکۀ بقال ترازو بود جدول خط راست ز سازو بود، امیرخسرو (از آنندراج)، ، ریسمان باز، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در شهرستانک این نام را به گیاه (ژونکوس) دهند که از آن حصیر کنند، (یادداشت بخط مؤلف)، علف سفید (در تداول مردم رادکان)
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج)، و آن به کمبار معروف و موسوم است، (جهانگیری)، و در کشتی او را بکار برند و مجرمان و دزدان را بدان به حلق کشند، (جهانگیری) (برهان) (شعوری)، عدلهای قماش را بدان بندند، (شعوری)، لیف خرما: یک روز رسول خفته بود بر چیزی از سازو بافته، ... و آن درشتی سازودر پهلوی او اثر کرده، ... و تو اینچنین برساز و خفته و پهلوهای تو از آن رنجور شده، (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 712 س 17 تا19)، و تختی و فرشی از سازو، (ایضاً ج 4 ص 96 س 6)، ریسمان علفی را نیز گویند و بعربی شریطه خوانند، (برهان)، در تکلم یزد و انارک و جندغ این لفظ هست و در کرمان سیسو گویند، (فرهنگ نظام)، ریسمان علفی خشن، طناب علفی کشتی، از آلات درودگران، و آن ظاهراً نخی نازک و تابیده بوده که برای میزان کردن چوب و تخته در موردی که امروز خطکش بکار برند بکار میرفته است: از راستی چنانکه ره او را گوئی زده است مسطره و سازو، فرخی، نزار و تافته گشتم بسان سازوی تو مکن، بترس زایزد، ز عاقبت بندیش، مسعودسعد (دیوان در صفت یار درودگر ص 643)، ملک را عدل گرچه چون سازوست ملک بی تیغ دست بی بازوست، سنائی (از رشیدی و انجمن آرا)، سکۀ بقال ترازو بود جدول خط راست ز سازو بود، امیرخسرو (از آنندراج)، ، ریسمان باز، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در شهرستانک این نام را به گیاه (ژونکوس) دهند که از آن حصیر کنند، (یادداشت بخط مؤلف)، علف سفید (در تداول مردم رادکان)