- ساجع (جِ)
سخن مقفی گوی. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابل شاعر. رجوع به تاج العروس در مادۀ ذرع شود، قصدکننده کلام و غیرآن است. (شرح قاموس) (قطر المحیط) (تاج العروس). راست رو در سخن و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند:فلان ساجع فی کلامه، ای مستقیم لایمیل عن القصد و یقابله الجائر. (اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دراز است. (شرح قاموس). ناقۀ دراز بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، شتر بطرب و نشاطآورنده در بانگ کردن. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ناقۀ نشاطآور ببانگ و نالۀ خود. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس) ، روی معتدل نیکوآفرینش. (شرح قاموس). روی نکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (تاج العروس). ج، سجّع و سواجع
