جدول جو
جدول جو

معنی سابیده - جستجوی لغت در جدول جو

سابیده
کوبیده و نرم شده، سوده
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
فرهنگ فارسی عمید
سابیده
(دَ / دِ)
در تداول عوام بجای ساییده آید: رنگ سابیده. رجوع به ساییده شود
لغت نامه دهخدا
سابیده
ساییده رنگ سابیده
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
فرهنگ لغت هوشیار
سابیده
ساییده، سوده، کوبیده، نرم، زدوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
پیچیده، تاب داده شده
در حال گداخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
ساییدن، برای مثال به بالا ستاره بساید همی / تنش را زمین برگراید همی (فردوسی - ۲/۱۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساییده
تصویر ساییده
کوبیده و نرم شده، سوده، صیقل شده، زدوده، فرسوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبیده
تصویر سنبیده
سوراخ شده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
در تداول عوام گاهی بجای ساینده آید. رجوع به ساینده شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
در تداول عوام بجای ساییدن. رجوع به ساییدن شود: کاسبی کاه سابی است
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ناسائیده. ناسابیده. سوده ناشده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام منزلی از منازل ازدالسّراه. و ابن موسی گوید: ابیده از دیار یمانیین است میان تهامه و یمن
لغت نامه دهخدا
(سُمْ دَ / دِ)
سفته. سوراخ شده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سائیده و براده شده و خرد شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رجوع به ساییدن شود.
- پاردم ساییده، پاردم سابیده، زرنگ. محنک. گرم و سرد دیده. گربز بی شرم
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پیچیده. (آنندراج). تافته، درخشیده. تابان شده. نوری تابیده، کژشده. مورب شده: چشم او کمی تابیده است، گرم و سوزان شده: تنور تابیده است. گلخن تابیده است. رجوع بتافتن، تافته، تاب و تابیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
لمس شده دست مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبیله
تصویر اسبیله
اسبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
در خور سابیدن ساییدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابنده
تصویر سابنده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
سائیده و براده شده و خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبیده
تصویر سنبیده
سوراخ شده سفته، کاویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
درخشیده، نوری تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانیده
تصویر سانیده
((نْ یَ دِ))
آن که چیزی را می ساید و نرم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
((دَ))
ساییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
((دَ))
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
آقبانو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویده
تصویر داویده
مدعا
فرهنگ واژه فارسی سره
مفتول، تافته، تفته، سرخ شده، گداخته، تاب داده، پیچیده، تاب برداشته، کج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساییدن، سودن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سابیده، سوده
متضاد: ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد