فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زیره با، زیربا، مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی در وی، آش دوشاب با زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از اغذیۀ ملطفۀ اصحا و مسکن مره الصفرا و حدت اخلاط و ... طریق ترتیب او چنانکه در شفاء الاسقام مذکور است آن است که گوشت را بقدر یک رطل ریزه کنند و اگر مرغ باشد از بندها جدا کرده بادارچین و نخود مقشر و روغن کنجد و آب جوشانیده و نیم رطل سرکه و ربع رطل جلاب با شکر سفید و یک اوقیه بادام محلول در گلاب و یک درم گشنیز خشک و مثل آن عود وسداب و قلیلی زعفران اضافه کنند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بفارسی یک بشقاب زیره ولی امروز (قرن سیزدهم) غذایی است مرکب از شکر و مغز بادام و سرکه، (از دزی ج 1 ص 618)
فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زیره با، زیربا، مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی در وی، آش دوشاب با زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از اغذیۀ ملطفۀ اصحا و مسکن مره الصفرا و حدت اخلاط و ... طریق ترتیب او چنانکه در شفاء الاسقام مذکور است آن است که گوشت را بقدر یک رطل ریزه کنند و اگر مرغ باشد از بندها جدا کرده بادارچین و نخود مقشر و روغن کنجد و آب جوشانیده و نیم رطل سرکه و ربع رطل جلاب با شکر سفید و یک اوقیه بادام محلول در گلاب و یک درم گشنیز خشک و مثل آن عود وسداب و قلیلی زعفران اضافه کنند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بفارسی یک بشقاب زیره ولی امروز (قرن سیزدهم) غذایی است مرکب از شکر و مغز بادام و سرکه، (از دزی ج 1 ص 618)
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
دیفتِری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خُناق، بادزَهره
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نهاد از برش کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)، بره و مرغ و زیربای عراق گرده ها و کلیچه ها و رقاق، نظامی، هنوز این زیربا در دیگ خام است هنوز اسباب حلوا ناتمام است، نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)، زیربایی به زعفران و شکر ناربایی ز زیربا خوشتر، نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)، رجوع به مادۀ بعد شود
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نهاد از برش کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)، بره و مرغ و زیربای عراق گرده ها و کلیچه ها و رقاق، نظامی، هنوز این زیربا در دیگ خام است هنوز اسباب حلوا ناتمام است، نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)، زیربایی به زعفران و شکر ناربایی ز زیربا خوشتر، نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)، رجوع به مادۀ بعد شود
نوعی از طعام که آش است، (غیاث)، زیربا، زیره با: پسر فضل بر عادت آن شب از همه چیزها بخورد و زیربای معقد ساخته بودند همه بکار داشت ... دیگر روز جاثلیق بیامد و قاروره بخواست و بنگریست، رویش برافروخت و گفت ... ترا از ترشیها و لبنیات نهی کرده ام تو زیربای خوری، (چهارمقالۀ نظامی عروضی چ معین چ زوار ص 131)، رجوع به زیره با و زیربا شود
نوعی از طعام که آش است، (غیاث)، زیربا، زیره با: پسر فضل بر عادت آن شب از همه چیزها بخورد و زیربای معقد ساخته بودند همه بکار داشت ... دیگر روز جاثلیق بیامد و قاروره بخواست و بنگریست، رویش برافروخت و گفت ... ترا از ترشیها و لبنیات نهی کرده ام تو زیربای خوری، (چهارمقالۀ نظامی عروضی چ معین چ زوار ص 131)، رجوع به زیره با و زیربا شود
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سَموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
قصبۀ مرکز دهستان پیرتاج، بخش حومه شهر بیجار، واقع در 66هزارگزی خاور بیجار، کوهستانی، سردسیر، دارای 1500 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری و باغبانی، صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی، راه آن مالرو است، در فصل خشکی از طریق خانباغی اتومبیل میتوان برد، دبستان، پاسگاه ژاندارمری و 5 باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیۀ گروس، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است، و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 72 شود
قصبۀ مرکز دهستان پیرتاج، بخش حومه شهر بیجار، واقع در 66هزارگزی خاور بیجار، کوهستانی، سردسیر، دارای 1500 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری و باغبانی، صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی، راه آن مالرو است، در فصل خشکی از طریق خانباغی اتومبیل میتوان برد، دبستان، پاسگاه ژاندارمری و 5 باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیۀ گروس، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است، و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 72 شود
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم. وقوعی تبریزی (از آنندراج). ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم. صائب. به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این. خسرو (از آنندراج)
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم. وقوعی تبریزی (از آنندراج). ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم. صائب. به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این. خسرو (از آنندراج)
آشی که در آن سرکه و میوه های خشک ریزند و به زعفران معطر کنند و زیره و سایر توابل افکنند و طعم آن شیرین سازند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیربا و زیرباج شود
آشی که در آن سرکه و میوه های خشک ریزند و به زعفران معطر کنند و زیره و سایر توابل افکنند و طعم آن شیرین سازند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیربا و زیرباج شود
زیرباد. جزیره زیراباذ. از نواحی فارس... ابن سیران در تاریخ خود آرد: عبدالله بن عماره صاحب جزیره زیرباذ که بیست و پنج سال پادشاهی کرده بود در سال 309 هجری قمری درگذشت و پس از وی برادرش جعفر بن حمزه شش ماه پادشاهی کرد و بدست غلامان خود کشته شد و بعد از اوبطال بن عبدالله بن عماره به پادشاهی رسید. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زیرباد شود
زیرباد. جزیره زیراباذ. از نواحی فارس... ابن سیران در تاریخ خود آرد: عبدالله بن عماره صاحب جزیره زیرباذ که بیست و پنج سال پادشاهی کرده بود در سال 309 هجری قمری درگذشت و پس از وی برادرش جعفر بن حمزه شش ماه پادشاهی کرد و بدست غلامان خود کشته شد و بعد از اوبطال بن عبدالله بن عماره به پادشاهی رسید. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زیرباد شود
نام گنگباری (مجمع الجزایری) در دریای آنتیل، بر شمال ونه زوئلا مقابل برباد، و این نام در افسانه های ما مکرر آمده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام کشور و ملکی، (ناظم الاطباء)، صاحب برهان قاطع در ذیل ’ملاخ’ آرد: نام جزیره ای است از جزایر زیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ... این هرموز که او را جرون گویند در میان دریا بندری است که در روی زمین بدل ندارد، تجار اقالیم سبعه از مصر و شام وروم و آذربایجان و ... روی توجه به آن دارند و مردم دریا از حدود چین و جاوه و بنگاله و سیلان و شهرهای زیرباد و تناسری و سقوطری ... نفایس و ظرایف ... به آن بلده آورند، (از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت صص 433 - 434)، زمجائی ... میوه ای است جنگلی بقدر دانۀ انگوری که در بلاد زیرباد بهم می رسد با پوست خشک خشنی و اندرون پوست آن لحمی شیرین و لطیف کم رطوبت و در سه سال یک بار ثمر دهد، (مخزن الادویه چ بمبئی ص 307)
نام گنگباری (مجمع الجزایری) در دریای آنتیل، بر شمال ونه زوئلا مقابل برباد، و این نام در افسانه های ما مکرر آمده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام کشور و ملکی، (ناظم الاطباء)، صاحب برهان قاطع در ذیل ’ملاخ’ آرد: نام جزیره ای است از جزایر زیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ... این هرموز که او را جرون گویند در میان دریا بندری است که در روی زمین بدل ندارد، تجار اقالیم سبعه از مصر و شام وروم و آذربایجان و ... روی توجه به آن دارند و مردم دریا از حدود چین و جاوه و بنگاله و سیلان و شهرهای زیرباد و تناسری و سقوطری ... نفایس و ظرایف ... به آن بلده آورند، (از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت صص 433 - 434)، زمجائی ... میوه ای است جنگلی بقدر دانۀ انگوری که در بلاد زیرباد بهم می رسد با پوست خشک خشنی و اندرون پوست آن لحمی شیرین و لطیف کم رطوبت و در سه سال یک بار ثمر دهد، (مخزن الادویه چ بمبئی ص 307)