بمعنی نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیرافکند. نهالی و توشک را خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بمعنی توشک است و مجازاً بر فرش اطلاق شود. (انجمن آرا) (آنندراج). توشک. (غیاث) : زیرافکن حریرت این بار اگر دهد دست نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. نظام قاری (دیوان البسه از جهانگیری). در جهان زیرافکنی نبود بسان نرمدست بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام. نظام قاری (دیوان البسه). یک تن بی لحاف و زیرافکن وقت آسایش آرمیدن نیست. نظام قاری (ایضاً). سوسنت راست سبزه بالاپوش سنبلت راست لاله زیرافکن. سعید هروی. رجوع به زیرافکند شود، نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است. (برهان چ معین) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). شعبه ای است از بیست و چهار شعبه موسیقی. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث). نام پردۀ سرود و آن را زیرافکند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آن را زیرافکند نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از چهار مقامۀ اصلی موسیقی است دارای دو فرع، بزرگ و رهاوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فروگفت این غزل را. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 377). رجوع به زیرافکند شود
بمعنی نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیرافکند. نهالی و توشک را خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بمعنی توشک است و مجازاً بر فرش اطلاق شود. (انجمن آرا) (آنندراج). توشک. (غیاث) : زیرافکن حریرت این بار اگر دهد دست نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. نظام قاری (دیوان البسه از جهانگیری). در جهان زیرافکنی نبود بسان نرمدست بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام. نظام قاری (دیوان البسه). یک تن بی لحاف و زیرافکن وقت آسایش آرمیدن نیست. نظام قاری (ایضاً). سوسنت راست سبزه بالاپوش سنبلت راست لاله زیرافکن. سعید هروی. رجوع به زیرافکند شود، نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است. (برهان چ معین) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). شعبه ای است از بیست و چهار شعبه موسیقی. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث). نام پردۀ سرود و آن را زیرافکند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آن را زیرافکند نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از چهار مقامۀ اصلی موسیقی است دارای دو فرع، بزرگ و رهاوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فروگفت این غزل را. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 377). رجوع به زیرافکند شود
شهری قدیم بوده که سلوکی ها در نزدیکی خوار در محل قشلاق فعلی بنا نهادند، البته در محل واقعی این نقطه بین صاحبنظران اختلاف است و آن بنام خاراکس مادی نیز مشهور است، (ایران باستان ج 3 ص 2218)
شهری قدیم بوده که سلوکی ها در نزدیکی خوار در محل قشلاق فعلی بنا نهادند، البته در محل واقعی این نقطه بین صاحبنظران اختلاف است و آن بنام خاراکس مادی نیز مشهور است، (ایران باستان ج 3 ص 2218)
ازایراک. زیراکه. از این رو که: طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه. ناصرخسرو. مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان. ناصرخسرو. ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار. سنائی
ازایراک. زیراکه. از این رو که: طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه. ناصرخسرو. مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان. ناصرخسرو. ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار. سنائی
شهری بوده وصل به پیل کاسپین که سر درۀ خوار حالیه باشد و بنا بر تحقیقاتی که بعمل آمد شهر کاراکس در جائی بوده که حالا ایوان کیف است، (و باید دانست که پیل در زبان یونانی بمعنی دروازه است پس پیل کاسپین یعنی دروازۀ کاسپین)
شهری بوده وصل به پیل کاسپین که سر درۀ خوار حالیه باشد و بنا بر تحقیقاتی که بعمل آمد شهر کاراکس در جائی بوده که حالا ایوان کیف است، (و باید دانست که پیل در زبان یونانی بمعنی دروازه است پس پیل کاسپین یعنی دروازۀ کاسپین)
کتاب اعمال رسولان 19:9، . مدرس فلسفۀ یونان بود در افسس، و پولس حواری در مدت دو سال در مدرسه او تعلیم میداد لکن مدرسه مرقوم مثل سایر مدارس نبود چنانکه بعضی گمان دارند بلکه محلی بود که روزها در اوقات معین در آنجا فراهم آمده مشغول درس میشدند. (اول تاریخ ایام 4:14) (قاموس کتاب مقدس)
کتاب اعمال رسولان 19:9، . مدرس فلسفۀ یونان بود در افسس، و پولس حواری در مدت دو سال در مدرسه او تعلیم میداد لکن مدرسه مرقوم مثل سایر مدارس نبود چنانکه بعضی گمان دارند بلکه محلی بود که روزها در اوقات معین در آنجا فراهم آمده مشغول درس میشدند. (اول تاریخ ایام 4:14) (قاموس کتاب مقدس)
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است ناصرخسرو با درد توام خوش است زیراک هم دردی و هم دوای دردی سعدی رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است ناصرخسرو با درد توام خوش است زیراک هم دردی و هم دوای دردی سعدی رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود
از برای آنکه. (ناظم الاطباء). زیراک. زیرا. (فرهنگ فارسی معین). چونکه. بدین جهت که. بعلت اینکه. مخفف از این راه که. به این دلیل که. از آن رو که. برای آنکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نتوانم این دلیری من کردن زیراکه خم بگیرد بالارم. ابوالعباس (یادداشت ایضاً). من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم زیراکه جعل ایشان دوغی است با لکانه. طیان (یادداشت ایضاً). با مردم لک تا بتوانی بمیامیز زیراکه جز از عار نیاید ز لک و لاک. عیوقی (یادداشت ایضاً). زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش زیراکه شتر مست و بر او مار مهار است. ناصرخسرو. زیراکه تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ نوشینم. ناصرخسرو. زیراکه خط، کالبد معنی است. (کلیله و دمنه). این قامت است نی بحقیقت قیامت است زیراکه رستخیز من اندر قیام اوست. سعدی. کس با تو عدو محاربت نتواند زیراکه گرفتارکمندت ماند. سعدی. انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد زیراکه نه روییست کز او صبر توان کرد. سعدی. رجوع به زیرا و زیراک و ازیرا شود
از برای آنکه. (ناظم الاطباء). زیراک. زیرا. (فرهنگ فارسی معین). چونکه. بدین جهت که. بعلت اینکه. مخفف از این راه که. به این دلیل که. از آن رو که. برای آنکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نتوانم این دلیری من کردن زیراکه خم بگیرد بالارم. ابوالعباس (یادداشت ایضاً). من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم زیراکه جعل ایشان دوغی است با لکانه. طیان (یادداشت ایضاً). با مردم لک تا بتوانی بمیامیز زیراکه جز از عار نیاید ز لک و لاک. عیوقی (یادداشت ایضاً). زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش زیراکه شتر مست و بر او مار مهار است. ناصرخسرو. زیراکه تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ نوشینم. ناصرخسرو. زیراکه خط، کالبد معنی است. (کلیله و دمنه). این قامت است نی بحقیقت قیامت است زیراکه رستخیز من اندر قیام اوست. سعدی. کس با تو عدو محاربت نتواند زیراکه گرفتارکمندت ماند. سعدی. انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد زیراکه نه روییست کز او صبر توان کرد. سعدی. رجوع به زیرا و زیراک و ازیرا شود