جدول جو
جدول جو

معنی زگیل - جستجوی لغت در جدول جو

زگیل
ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
تصویری از زگیل
تصویر زگیل
فرهنگ فارسی عمید
زگیل
(زَ / زِ)
آژخ و ثؤلول. (ناظم الاطباء). در لاتینی آنرا ’ورروکا’ که در فرانسه ’وررو’ را از آن گرفته اند. غدۀ گوشتی است که بیشتر بر پوست صورت و دست برآید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک (بمقدار کم) و جز آن برطرف کنند. (از لاروس). ثؤلول. ازخ. گندمه. توته. ژخ. آژخ. پالو. بالو. مهک. زلق. زرک. برآمدگی های خرد و سخت و سفید که بر ظاهر بشره برآید و از حس خالی باشد، چون ماشی و درازتر و گاه بزرگ تر از ماش باشد و مدتی دراز بماند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). مرحوم دهخدا در یادداشت دیگری آرند: در چند سال پیش دوست جوان من ناتل خانلری در نظام وظیفه صاحب منصب بود و بر عده قریب هشتاد و چند نفر سرکردگی داشت. وقتی زگیلی بر دست یکی از افراد می بیند و میپرسد در پیش شما این را چه گویند؟ چند نفرکه در آنجا بوده اند هر یک نامی دیگر می گویند. آقای سرکرده از مجموع افراد جداجدا میپرسد و نتیجه این است: زگیل (در ساوه) ، سین گیل (در جوین، بام صفی آباد ازتوابع سبزوار) ، سگیل (تیزجان از توابع گلپایگان) ، سلّک (؟) ، آبلۀ سک (مغیسه و کلاتۀ میرعلی در سبزوار) ، بلوک (؟) ، توتولک. توتوله، (خوانسار) ، تی تی لی (گلپایگان) ، دژول (باد، نام قریه ای به کاشان) گوجه (فین، به کاشان) ، گوجیله. گوگیله (؟) ، بریغ، باریغ، بلیغ (گلپایگان) ، بالیک. بلیک (بهرود، از توابع سبزوار) ، بلور، بال، بلیجه (بید، رامشین از اعمال سبزوار) ، بلیک (خراسب، از توابع سبزوار) ، بهلور (مزینان) ، بالار (داورزن، بین سبزوار و نیشابور) ، بالور (مزینان) بلی. بلی، (هاشمسا، از توابع سبزوار) ، وری (وانشان در گلپایگان) ، ورّیک (تویسرکان) - انتهی
لغت نامه دهخدا
زگیل
غده گوشتی که بیشتر بر پوست صورت و دست بر آید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک و جز آن بر طرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
زگیل
((زِ))
برجستگی کوچک روی پوست، تاشکل
تصویری از زگیل
تصویر زگیل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زگال
تصویر زگال
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، اشبو، فحم، آلاس، شگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
زباله، خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگیل
تصویر سگیل
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازگیل
تصویر ازگیل
میوه ای کروی شکل، گوشتالو، قهوه ای رنگ، شیرین و کمی گس، درختچۀ خاردار و جنگلی این میوه با گل های سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایل
تصویر زایل
زدوده، نابود، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمیل
تصویر زمیل
ضعیف، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
سلیم. از دانشمندان ریاضی دان است و کتابی بنام قاموس الحساب دارد که به سال 1878 میلادی در بیروت بطبع رسیده است. وی تا قبل از سال 1295 هجری قمری زنده بوده است. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 965) (از اعلام المؤلفین عمر رضا کحاله: سلیم)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زبّیل بدین معنی. ج، زبل، زبلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زبل، زبلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زبل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زبل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دوراز جای و مقام خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلغزیدن قدم. (تاج المصادر بیهقی). بلغزیدن. (زوزنی). لغزیدن. (ترجمان القرآن). لغزیدن در گل یا در سخن و خطا کردن. (منتهی الارب). زل زلا و زلیلا. رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء) ، شتاب رفتن و دویدن، از جایی به جایی شدن. (منتهی الارب). رجوع به زل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آواز صدای گلو را گویند. (برهان). آواز گلو. (فرهنگ جهانگیری). آواز و صدایی که از گلو برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز و صدای گلو. فواق. آروغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِمْ مَ)
ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ یَل ل)
زمّیل. ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل و زمیله شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
ابن عباس. از مولای خود که عروه بن زبیر است روایت دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سپس سوار نشیننده، همسفر و یار در سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ردیف: انت فارس العلم و انا زمیلک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
بمعنی زغال است که انگشت و اخگر کشته باشد و به عربی فحم خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). انگشت باشد. (اوبهی). زغال. انگشت. (ناظم الاطباء). اخگر کشته که سیاه شده می ماند. (غیاث). زغال. انگشت. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). زغال. ژگال. شگال. شگار. اورامانی، ’زخال’. طبری ’ذینگال’... در لهجۀ یهودیان ایران ’زوگل’، ’زوول’... کاشانی ’زوگل’، گیلکی ’زوغال’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چنان بگریم گر دوست داد من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال.
منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دلی کز طپش هیبت او تافته گردد
اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 397).
ولیکن تو خر کوری از چشم راست
ازینی چنین شوم و نحس و زگال.
ناصرخسرو.
پرصقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پرصقالت چون زگال.
ناصرخسرو.
همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ
همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال.
ازرقی (از فرهنگ جهانگیری).
باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما
همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته.
مجیر بیلقانی.
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد.
خاقانی.
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال، گردۀ شیران کباب.
خاقانی.
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.
خاقانی.
به اشک چون نمک من که بر سه پایۀ غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب.
خاقانی.
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
نظامی.
شوشهای زگال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ.
نظامی.
بفرمود کآن آتش دیر سال
بکشتند و کردند یکسر زگال.
نظامی.
ای ز بحر کرمت چشمۀ خورشید سراب
وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال.
سلمان ساوجی.
رجوع به زغال شود
لغت نامه دهخدا
(زِبْ بی)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زبیل بدین معنی. انبان یا خنور. (از منتهی الارب). بمعنی زبیل است. (از آنندراج). سبد یا انبان یاظرفیست. (ترجمه قاموس). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج، زبابیل. (از قطر المحیط) ، زبیل بده گل بچینم، از بازیهای مخصوص پسران چهارده، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دستۀ دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دستۀ مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: ’زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم’، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دستۀ مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامۀ بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنبالۀ بازی را ادامه می دهد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
موضعی است نزدیک حاجر. (منتهی الارب) (آنندراج). موضعی است از دیار عامر بن صعصعه نزدیک حاجر، و از منازل حاج کوفه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختچه ای که در همه جنگلهای شمالی حتی ارسباران وگلی داغ و گردنۀ چناران میروید. حدّ سفلای آن سواحل آستارا و حد علیا، کتول در ارتفاع 2000 گزی. (گااوبا). ازگل. نلکه. زعرور. سر (در آستارا). زر. ترسه سر (در طوالش). فتر (در اطراف رشت). کنس (در طالقان قزوین). کنس. کنوس. کونوس (در گیلان و مازندران). ترش کنش (در رامسر و شهسوار). تالاس گور (در رامیان). کندز. کندس (در گرگان و کجور). (گااوبا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زویل
تصویر زویل
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیل
تصویر زلیل
آب صاف و گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیل
تصویر زمیل
همردیف، همکار، همسفر، یار و رفیق سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره گل سرخیان که خاردار است و بحالت وحشی در جنگلهای اروپای مرکزی و نواحی معتدل آسیا روییده میشود و غالبا آنرا با درختان دیگر پیوند میزنند ارونیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زگال
تصویر زگال
((زُ))
زغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایل
تصویر زایل
((یِ))
زوال یابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
((زَ یا زِ))
زنبیل، سبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازگیل
تصویر ازگیل
درختچه ای است خاردار با چوبی سخت و محکم و شکوفه های سفید، میوه درخت ازگیل که قهوه ای رنگ و ترش مزه است
فرهنگ فارسی معین