معنی زمیل - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با زمیل
زمیل
- زمیل
- ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زمیل
- زمیل
- زمّیل. ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل و زمیله شود
لغت نامه دهخدا
زمیل
- زمیل
- ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زمیل
- زمیل
- ابن عباس. از مولای خود که عروه بن زبیر است روایت دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زمیل
- زمیل
- سپس سوار نشیننده، همسفر و یار در سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ردیف: انت فارس العلم و انا زمیلک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ازمیل
- ازمیل
- نشگرده: ابزاری است که کفشگران و شیرازه بندان و پوسته گران با آن چرم را می برند و می تراشند اسکنه گزن
فرهنگ لغت هوشیار