آژخ و ثؤلول. (ناظم الاطباء). در لاتینی آنرا ’ورروکا’ که در فرانسه ’وررو’ را از آن گرفته اند. غدۀ گوشتی است که بیشتر بر پوست صورت و دست برآید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک (بمقدار کم) و جز آن برطرف کنند. (از لاروس). ثؤلول. ازخ. گندمه. توته. ژخ. آژخ. پالو. بالو. مهک. زلق. زرک. برآمدگی های خرد و سخت و سفید که بر ظاهر بشره برآید و از حس خالی باشد، چون ماشی و درازتر و گاه بزرگ تر از ماش باشد و مدتی دراز بماند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). مرحوم دهخدا در یادداشت دیگری آرند: در چند سال پیش دوست جوان من ناتل خانلری در نظام وظیفه صاحب منصب بود و بر عده قریب هشتاد و چند نفر سرکردگی داشت. وقتی زگیلی بر دست یکی از افراد می بیند و میپرسد در پیش شما این را چه گویند؟ چند نفرکه در آنجا بوده اند هر یک نامی دیگر می گویند. آقای سرکرده از مجموع افراد جداجدا میپرسد و نتیجه این است: زگیل (در ساوه) ، سین گیل (در جوین، بام صفی آباد ازتوابع سبزوار) ، سگیل (تیزجان از توابع گلپایگان) ، سلّک (؟) ، آبلۀ سک (مغیسه و کلاتۀ میرعلی در سبزوار) ، بلوک (؟) ، توتولک. توتوله، (خوانسار) ، تی تی لی (گلپایگان) ، دژول (باد، نام قریه ای به کاشان) گوجه (فین، به کاشان) ، گوجیله. گوگیله (؟) ، بریغ، باریغ، بلیغ (گلپایگان) ، بالیک. بلیک (بهرود، از توابع سبزوار) ، بلور، بال، بلیجه (بید، رامشین از اعمال سبزوار) ، بلیک (خراسب، از توابع سبزوار) ، بهلور (مزینان) ، بالار (داورزن، بین سبزوار و نیشابور) ، بالور (مزینان) بلی. بلی، (هاشمسا، از توابع سبزوار) ، وری (وانشان در گلپایگان) ، ورّیک (تویسرکان) - انتهی