کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زبّیل بدین معنی. ج، زبل، زبلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زبل، زبلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زبل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زبل. (از متن اللغه)