کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زبیل بدین معنی. انبان یا خنور. (از منتهی الارب). بمعنی زبیل است. (از آنندراج). سبد یا انبان یاظرفیست. (ترجمه قاموس). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج، زبابیل. (از قطر المحیط) ، زبیل بده گل بچینم، از بازیهای مخصوص پسران چهارده، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دستۀ دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دستۀ مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: ’زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم’، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دستۀ مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامۀ بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنبالۀ بازی را ادامه می دهد
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زَبیل بدین معنی. انبان یا خنور. (از منتهی الارب). بمعنی زَبیل است. (از آنندراج). سبد یا انبان یاظرفیست. (ترجمه قاموس). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج، زبابیل. (از قطر المحیط) ، زبیل بده گل بچینم، از بازیهای مخصوص پسران چهارده، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دستۀ دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دستۀ مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: ’زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم’، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دستۀ مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامۀ بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنبالۀ بازی را ادامه می دهد
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زبّیل بدین معنی. ج، زبل، زبلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زبل، زبلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زبل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زبل. (از متن اللغه)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زِبّیل بدین معنی. ج، زُبُل، زُبْلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زِبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زُبُل، زُبْلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زِبْل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زِبْل. (از متن اللغه)
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مِثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید