جدول جو
جدول جو

معنی زکش - جستجوی لغت در جدول جو

زکش
زمخت، گس
تصویری از زکش
تصویر زکش
فرهنگ فارسی عمید
زکش
(زَ کَ)
لذت و طعم و زمخت را گویند و به عربی عفص خوانند. (برهان) (آنندراج). زمخت و عفص و هر چیز که دهن را جمع کند. (ناظم الاطباء). زمخت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) :
اوست بزغاله ای که چون سگ ده
گرم در من فتاد سرد و زکش.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی)
لغت نامه دهخدا
زکش
لذت و طعم زمخت را گویند
تصویری از زکش
تصویر زکش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زکی
تصویر زکی
(پسرانه)
پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تکش
تصویر تکش
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان سلسله خوارزمشاهیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرکش
تصویر زرکش
کسی که پیشه اش کشیدن تارهای زر به جامه یا پارچه است، زرکشیده، پارچه ای که تارهای زر در آن به کار رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوش
تصویر زوش
تندخو، بدخو، بدطبع برای مثال بانگ کردمت ای فغ سیمین / زوش خواندم تو را که هستی زوش (رودکی - ۵۲۴)
نیرومند، برای مثال بریزد پنجه و دندان و شاخ و زهره در رزمت / ز ببر زوش و پیل مست و گرگ تند و شیر نر (عبدالواسع جبلی - ۱۹۴)
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عبوس، عبّاس، متربّد، بداخم، عابس، روترش، دژبرو، ترش روی، سخت رو، گره پیشانی، ترش رو، بداغر، اخم رو، تیموک، تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکش
تصویر تکش
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکسک، تکیز، تکس، تکژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکش
تصویر چکش
آلت آهنی با دستۀ چوبی شبیه تیشه برای کوبیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاک، پاکیزه، پاک از گناه، پارسا، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ)
کشندۀ بز. آنکه بز بکشد. قصاب: در خدمت شیخ ابوالعباس قصاب بود از ایشان کرامات طلبیدند. فرمودند من بزکشی ام بس این چندین خلق بر من جمع آمده اند. (انیس الطالبین ص 74)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکش
تصویر اکش
ترکی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکش
تصویر حکش
گرد آوردن، ترنجیدن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکش
تصویر تکش
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکش
تصویر عکش
حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککش
تصویر ککش
تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکش
تصویر چکش
افزاری باشد برای زرگران و آهنگران و مسگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهش
تصویر زهش
تولد، زائیده شدن، زایش
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگین، ترشروی، تند خوی، و بمعنی ناکس و فرومایه و بنده زر خرید هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرکش
تصویر زرکش
پارچه ای که تارهای زر در آن بکار رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزکش
تصویر بزکش
آنکه بز کشد، قصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکا
تصویر زکا
جفت دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکش
تصویر دکش
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاکیزه، پاک از فساد، طیب، طاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکن
تصویر زکن
تیزهوش زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
((چَ کُّ))
وسیله ای آهنین با دسته ای چوبی که با آن آهن یا میخ و امثال آن را می کوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکش
تصویر دکش
((دَ کِ))
سست و بلند قد (شخص)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرکش
تصویر زرکش
((زَ کَ یا کِ))
آن که تارهای زر به پارچه کشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوش
تصویر زوش
((زَ یا زُ))
بنده فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوش
تصویر زوش
تندخو، خشمگین، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکی
تصویر زکی
((زَ))
پاک، پاکیزه، پارسا، جمع ازکیاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکش
تصویر پکش
انفجار، منفجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکش
تصویر اکش
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنش
تصویر زنش
ضربه
فرهنگ واژه فارسی سره