زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مِثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند، مقدار معینی از مال است که باید به فقیران و مستحقان داده شود. زکات در نه چیز واجب است مثلاً گندم، جو، خرما، کشمش (غلات اربعه)، طلا و نقره (نقدین)، شتر، گاو، گوسفند (انعام ثلاثه) زکات بدن: در فقه زکات فطر، فطریه یا صدقه که در غروب روز آخر ماه رمضان باید کنار بگذارند و روز بعد به مستمندان بدهند
قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند، مقدار معینی از مال است که باید به فقیران و مستحقان داده شود. زکات در نه چیز واجب است مثلاً گندم، جو، خرما، کشمش (غلات اربعه)، طلا و نقره (نقدین)، شتر، گاو، گوسفند (انعام ثلاثه) زکات بدن: در فقه زکات فطر، فطریه یا صدقه که در غروب روز آخر ماه رمضان باید کنار بگذارند و روز بعد به مستمندان بدهند
زدن، دادن و یا زودتر دادن: زکاه الفاً، داد او را هزار یا زودتر داد نقد او را، پناه گرفتن به سوی کسی و تکیه کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انداختن ناقه، بچه را در پای خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انداختن ماده شتر، بچۀ خود را در زیر پای خود. (ناظم الاطباء)
زدن، دادن و یا زودتر دادن: زکاه الفاً، داد او را هزار یا زودتر داد نقد او را، پناه گرفتن به سوی کسی و تکیه کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انداختن ناقه، بچه را در پای خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انداختن ماده شتر، بچۀ خود را در زیر پای خود. (ناظم الاطباء)
مداد و حبر باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24) (از اوبهی). سیاهی باشد که در دوات کنند و آن را به تازی مرکب خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی که بدان نویسند. (فرهنگ رشیدی). مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند و به عربی حبر و مداد گویند. (برهان). سیاهی دوات و مرکب و مداد. (ناظم الاطباء). رشیدی گفته سیاهی که بدان نویسند... مؤلف گوید سیاهی که بدان نویسند مبهم است می تواند شد که زکاب، آب زاک باشد که سیاه کننده است یا مخفف آب زکال چه زکال بمعنی زغال است و حبر را شاید به زکاب تشبیه کرده... (انجمن آرا) (آنندراج). زگاب. زاک آب. مرکب سیاه که با آن چیز نویسند. محلول زاگ (زاج) (فرهنگ فارسی معین) : جز تلخ و تیره آب ندیدم بدان زمین حقا که هیچ بازندانستم از زکاب. بهرامی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). ، آب دهن. تف. لعاب. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی این کلمه خیو و آب دهن معنی شده و شعر بهرامی شاهد آمده است و خیو نه تلخ است و نه تیره و ظاهراً حبر را به تصحیف خوانده معنی خدو بدو داده اند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
مداد و حبر باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24) (از اوبهی). سیاهی باشد که در دوات کنند و آن را به تازی مرکب خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی که بدان نویسند. (فرهنگ رشیدی). مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند و به عربی حبر و مداد گویند. (برهان). سیاهی دوات و مرکب و مداد. (ناظم الاطباء). رشیدی گفته سیاهی که بدان نویسند... مؤلف گوید سیاهی که بدان نویسند مبهم است می تواند شد که زکاب، آب زاک باشد که سیاه کننده است یا مخفف آب زکال چه زکال بمعنی زغال است و حبر را شاید به زکاب تشبیه کرده... (انجمن آرا) (آنندراج). زگاب. زاک آب. مرکب سیاه که با آن چیز نویسند. محلول زاگ (زاج) (فرهنگ فارسی معین) : جز تلخ و تیره آب ندیدم بدان زمین حقا که هیچ بازندانستم از زکاب. بهرامی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). ، آب دهن. تف. لعاب. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی این کلمه خیو و آب دهن معنی شده و شعر بهرامی شاهد آمده است و خیو نه تلخ است و نه تیره و ظاهراً حبر را به تصحیف خوانده معنی خدو بدو داده اند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
صبر سقوطری و چادروا. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی نوشته: زکاب، صبر، ولی صاحب برهان می نویسد: زکاب به فتح زاء، مرکب و سیاهی... و بگمان من اگر مصحف حبر نباشد زگاب به ضم زاء و گاف فارسی تخفیفی از زگالاب باشد. (ازیادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
صبر سقوطری و چادروا. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی نوشته: زکاب، صبر، ولی صاحب برهان می نویسد: زکاب به فتح زاء، مرکب و سیاهی... و بگمان من اگر مصحف حبر نباشد زگاب به ضم زاء و گاف فارسی تخفیفی از زگالاب باشد. (ازیادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
زکوه. خلاصۀ چیزی. برگزیدۀ چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح فقه) آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات برمیوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر: انگور و خرما) ، شتر، گاو، بز، گوسفندو حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق می گیرد. و زکات هر یک از اینها را نصابی است. مال زکات بحکم آیۀ 60 از سورۀ 9 (توبه) قرآن مخصوص طبقات معینی از مردم است. (بر خلاف فی ٔ و غنمیت، زکات شامل خاندان رسول نمیشود). ج، زکوات. توضیح اینکه رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه و در رسم الخط قرآنی زکوه است، ولی به شیوۀ نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس شود با حیات، مشکات. (فرهنگ فارسی معین) : لاجرم دادند بی بیم آشکار در بهای طبل و دف مال زکات. ناصرخسرو. آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی. ناصرخسرو. زکات مال، جز قلب و سرب ندهی بدرویشان نثار میر، عدلیهای چون زهره بری رخشان. ناصرخسرو. نالد همی به زاری و گرید همی بدرد هر کس که یافتی صدقات زکات تو. مسعودسعد. زندگانی چو مال میراث است که نبینی بقاش جز به زکات. خاقانی. گر زکاتی به محرّم بدهی چون خسیسان به صفر بازمگیر. خاقانی. جرعه ای کآن به زمین داده زکات سر جام زو حنوط زمی پی سپر آمیخته اند. خاقانی. زکات لعل لبت را بسی طلبکارند میان این همه خواهندگان بمن چه رسد. سعدی. آخر به زکات تندرستی فریاد دل شکستگان رس. سعدی. آخر نگهی بسوی ماکن کاین دولت حسن را زکات است. سعدی. من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند. حافظ. نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم. حافظ. رجوع به زکوه شود
زکوه. خلاصۀ چیزی. برگزیدۀ چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح فقه) آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات برمیوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر: انگور و خرما) ، شتر، گاو، بز، گوسفندو حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق می گیرد. و زکات هر یک از اینها را نصابی است. مال زکات بحکم آیۀ 60 از سورۀ 9 (توبه) قرآن مخصوص طبقات معینی از مردم است. (بر خلاف فی ٔ و غنمیت، زکات شامل خاندان رسول نمیشود). ج، زَکَوات. توضیح اینکه رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه و در رسم الخط قرآنی زکوه است، ولی به شیوۀ نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس شود با حیات، مشکات. (فرهنگ فارسی معین) : لاجرم دادند بی بیم آشکار در بهای طبل و دف مال زکات. ناصرخسرو. آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی. ناصرخسرو. زکات مال، جز قلب و سرب ندهی بدرویشان نثار میر، عدلیهای چون زهره بری رخشان. ناصرخسرو. نالد همی به زاری و گرید همی بدرد هر کس که یافتی صدقات زکات تو. مسعودسعد. زندگانی چو مال میراث است که نبینی بقاش جز به زکات. خاقانی. گر زکاتی به محرّم بدهی چون خسیسان به صفر بازمگیر. خاقانی. جرعه ای کآن به زمین داده زکات سر جام زو حنوط زمی پی سپر آمیخته اند. خاقانی. زکات لعل لبت را بسی طلبکارند میان این همه خواهندگان بمن چه رسد. سعدی. آخر به زکات تندرستی فریاد دل شکستگان رس. سعدی. آخر نگهی بسوی ماکن کاین دولت حسن را زکات است. سعدی. من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند. حافظ. نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم. حافظ. رجوع به زکوه شود
بیماری سر و دماغ که بواسطۀ ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). عارضۀ التهاب مخاط بینی است که غالباًبا آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است. نزلۀ بینی. گرفتگی بینی. نزلۀ غشاء بینی و آن بر چند قسم است: 1- زکام حاد، در دنبالۀ سرماخوردگی پدید آید و علت آن هم ویروس فیلتران آنفلوآنزا است. 2- زکام علامتی، خبردهنده یک ناخوشی دیگر است، مانند زکامی که در ابتدای مرض سرخک عارض شود و یا دیفتری که غالباً با زکام و گلودرد شروع میشود. یا زکامهایی که در نتیجۀ سیفیلیس، یا سوزاک در نوزادان مشاهده میگردد. 3- زکام دارویی، بر اثر جذب دارویی در مخاط بینی تحریک و عارضۀ زکام را ایجاد میکند، مثلاً جذب یدور دوپتاسیم موجب تظاهرات عوارض زکام در مخاط بینی میشود. 4- زکام بر اثر حساسیت، علت آن تحریک مخاط بینی بر اثر مواد مختلفی است که بدن نسبت به آن حساس است، مثلاً برخی نسبت به گردۀ گلها حساسیت دارند و در موقع بهار بعلت باز شدن گردۀ گلها دچار زکام میشوند برخی دیگر نسبت به ترشی ها و پیاز یا مواد دیگر حساسیت دارند. (فرهنگ فارسی معین). زکام ونزله هر دو مشترکند... لکن بعضی طبیبان آن را که به جانب بینی فرودآید و منفذ را بگیرد و حس بوی را بازدارد، زکام گویند و آن را که به حلق و سینه فرودآید، نزله گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ضنکه. ضناک. ضؤده. ضؤاد. طشاءه. غمام. ملاه. لبطه. (منتهی الارب). سرکوفتگی. (دهار). چایمان. سرماخوردگی. چاییدگی. ثطاع. سرما خوردن. با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : جز رنج کی هگرز ببینی تو از خسیس جز رنجه کی بدید هگرز از زکام کام. ناصرخسرو (دیوان ص 261). مامیز با خسیس که رنجه کند ترا پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو (ایضاً). چه روی با کلاه در منبر چه روی با زکام در گلزار. سنائی. هر کجا این بهار و دی باشد بوی گل بی زکام کی باشد. سنائی. بادۀ لطف تو است آنکه نیارد خمار بوی گل خلق تست آنچه نیارد زکام. سوزنی. مرد کامی و عشق می ورزی در زکامی و مشک می بویی. خاقانی. مغز گردون را زکام است از دم مشکین شمال کآبهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند. خاقانی. مغز هوا ز فضلۀدی در زکام بود ابرش طلی بوجه مداوا برافکند. خاقانی. از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. مولوی (مثنوی). - زکام آلود، زکام زده. سرماخورده: شاید از مغز زکام آلود را عذری نهند کو نسیم مشکسا را برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 339). - زکام زده، زکام آلود. مزکوم. ثطاعی. سرماخورده. چاییده. چایمان کرده. مضؤد. مضؤک. مملؤ. زکام کرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه ضریر انطاکی و کشاف اصطلاحات الفنون شود
بیماری سر و دماغ که بواسطۀ ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). عارضۀ التهاب مخاط بینی است که غالباًبا آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است. نزلۀ بینی. گرفتگی بینی. نزلۀ غشاء بینی و آن بر چند قسم است: 1- زکام حاد، در دنبالۀ سرماخوردگی پدید آید و علت آن هم ویروس فیلتران آنفلوآنزا است. 2- زکام علامتی، خبردهنده یک ناخوشی دیگر است، مانند زکامی که در ابتدای مرض سرخک عارض شود و یا دیفتری که غالباً با زکام و گلودرد شروع میشود. یا زکامهایی که در نتیجۀ سیفیلیس، یا سوزاک در نوزادان مشاهده میگردد. 3- زکام دارویی، بر اثر جذب دارویی در مخاط بینی تحریک و عارضۀ زکام را ایجاد میکند، مثلاً جذب یدور دوپتاسیم موجب تظاهرات عوارض زکام در مخاط بینی میشود. 4- زکام بر اثر حساسیت، علت آن تحریک مخاط بینی بر اثر مواد مختلفی است که بدن نسبت به آن حساس است، مثلاً برخی نسبت به گردۀ گلها حساسیت دارند و در موقع بهار بعلت باز شدن گردۀ گلها دچار زکام میشوند برخی دیگر نسبت به ترشی ها و پیاز یا مواد دیگر حساسیت دارند. (فرهنگ فارسی معین). زکام ونزله هر دو مشترکند... لکن بعضی طبیبان آن را که به جانب بینی فرودآید و منفذ را بگیرد و حس بوی را بازدارد، زکام گویند و آن را که به حلق و سینه فرودآید، نزله گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ضنکه. ضناک. ضؤده. ضؤاد. طشاءه. غمام. ملاه. لبطه. (منتهی الارب). سرکوفتگی. (دهار). چایمان. سرماخوردگی. چاییدگی. ثطاع. سرما خوردن. با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : جز رنج کی هگرز ببینی تو از خسیس جز رنجه کی بدید هگرز از زکام کام. ناصرخسرو (دیوان ص 261). مامیز با خسیس که رنجه کند ترا پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو (ایضاً). چه روی با کلاه در منبر چه روی با زکام در گلزار. سنائی. هر کجا این بهار و دی باشد بوی گل بی زکام کی باشد. سنائی. بادۀ لطف تو است آنکه نیارد خمار بوی گل خلق تست آنچه نیارد زکام. سوزنی. مرد کامی و عشق می ورزی در زکامی و مشک می بویی. خاقانی. مغز گردون را زکام است از دم مشکین شمال کآبهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند. خاقانی. مغز هوا ز فضلۀدی در زکام بود ابرش طلی بوجه مداوا برافکند. خاقانی. از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. مولوی (مثنوی). - زکام آلود، زکام زده. سرماخورده: شاید از مغز زکام آلود را عذری نهند کو نسیم مشکسا را برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 339). - زکام زده، زکام آلود. مزکوم. ثطاعی. سرماخورده. چاییده. چایمان کرده. مضؤد. مضؤک. مملؤ. زکام کرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه ضریر انطاکی و کشاف اصطلاحات الفنون شود
شخصی را گویند که از خود رمیده باشد و خود بخود سخن گوید. (برهان) (از ناظم الاطباء). خود به خود حرف زننده. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه از خود رمیده بود. و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکان. ژگان. در حال زکیدن. زکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زکیدن و ژکان شود
شخصی را گویند که از خود رمیده باشد و خود بخود سخن گوید. (برهان) (از ناظم الاطباء). خود به خود حرف زننده. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه از خود رمیده بود. و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکان. ژگان. در حال زکیدن. زکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زکیدن و ژکان شود
خلاصه چیزی برگزیده شیئی، آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات بر میوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر انگور و خرما) شتر گاو بز گوسفند و حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق میگیرد و زکات هر یک از آنها را نصابی است. مال الزکات به حکم آیه 60 از سوره 9 قران مخصوص طبقات معینی از مردم است (بر خلاف فیء و غنیمت زکات شامل حال خاندان رسول نمیشود)، جمع زکوات. توضیح: رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه است و در رسم الخط قرانی زکوه ولی به شیوه نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس کنید با حیات مشکلات
خلاصه چیزی برگزیده شیئی، آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات بر میوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر انگور و خرما) شتر گاو بز گوسفند و حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق میگیرد و زکات هر یک از آنها را نصابی است. مال الزکات به حکم آیه 60 از سوره 9 قران مخصوص طبقات معینی از مردم است (بر خلاف فیء و غنیمت زکات شامل حال خاندان رسول نمیشود)، جمع زکوات. توضیح: رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه است و در رسم الخط قرانی زکوه ولی به شیوه نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس کنید با حیات مشکلات
اگر بیند که یکی را یاخود را علت زکام بود، دلیل است روزی اندک بیمار شود و زود شفا یابد و هرچه که زکام صعب تر است، بیماری او بیشتر شود. محمد بن سیرین زکام درخواب بر سه وجه است. اول: بیماری اندک. دوم: خشم گرفتن بر کسی. سوم: منفعت یافتن. زکام دیدن، دلیل کند که بر کسی خشم گیرد و زود صلح کند.
اگر بیند که یکی را یاخود را علت زکام بود، دلیل است روزی اندک بیمار شود و زود شفا یابد و هرچه که زکام صعب تر است، بیماری او بیشتر شود. محمد بن سیرین زکام درخواب بر سه وجه است. اول: بیماری اندک. دوم: خشم گرفتن بر کسی. سوم: منفعت یافتن. زکام دیدن، دلیل کند که بر کسی خشم گیرد و زود صلح کند.
اگر کسی بیند که زکات مال می داد، دلیل که مالش زیاده گردد. جابر مغربی زکات درخواب دیدن، دلیل بود که مالش زیاده گردد. اگر بیند که زکات فطر می دارد، دلیل که نماز و تسبیح گوید و رستگاری یابد. اگر وام دارد زود بگذارد، اگر بیمار است شفا یابد، اگر دشمن دارد بر وی ظفر یابد. محمد بن سیرین زکات مال دادن درخواب بر هفت وجه است. اول: بشارت. دوم: خیروبرکت. سوم: روشن بود کارهای مشکل. چهارم: قضای حاجت. پنجم: روشنائی. ششم: از غم فرج یافتن. هفتم: زیادتی مال. اگر کسی بیند که زکات مال می داد، مال او درحق بود و بلارفع شود.
اگر کسی بیند که زکات مال می داد، دلیل که مالش زیاده گردد. جابر مغربی زکات درخواب دیدن، دلیل بود که مالش زیاده گردد. اگر بیند که زکات فطر می دارد، دلیل که نماز و تسبیح گوید و رستگاری یابد. اگر وام دارد زود بگذارد، اگر بیمار است شفا یابد، اگر دشمن دارد بر وی ظفر یابد. محمد بن سیرین زکات مال دادن درخواب بر هفت وجه است. اول: بشارت. دوم: خیروبرکت. سوم: روشن بود کارهای مشکل. چهارم: قضای حاجت. پنجم: روشنائی. ششم: از غم فرج یافتن. هفتم: زیادتی مال. اگر کسی بیند که زکات مال می داد، مال او درحق بود و بلارفع شود.