جدول جو
جدول جو

معنی زوازیه - جستجوی لغت در جدول جو

زوازیه
(زُ یَ)
از ’زوزی’، کوتاه درشت و فربه و بزرگ. یقال: قدر زوازیه، ای ضخمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجل او قوم زوازیه، ای قصار غلاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زؤازئه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آواریه
تصویر آواریه
کاغذهای چروک خورده، پاره یا آب دیده که برای استفاده در چاپ مناسب نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوازده
تصویر دوازده
عدد اصلی بعد از یازده، ده به علاوۀ دو، ۱۲
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانیه
تصویر زبانیه
مالک دوزخ، دوزخبان
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای شفاف شبیه ژلاتین که در حفرۀ درونی کرۀ چشم بین عدسی و شبکیه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
نجیب زاده ای که از طرف شاه منصب افتخاری به او داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
زمین درشت، پشتۀ خرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پر مرغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، اطراف پر. (اقرب الموارد) (المنجد). کرانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ یا یَ)
گردون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عجله. (اقرب الموارد). چرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَیَ)
بدی و فساد، یقال: بینهم زبازیه، ای شر. (منتهی الارب). شر میان قومی را گویند و این ماده را صاغانی آورده بدون هیچگونه بیان و ضبطی. و جمهور لغویان آنرا نیاورده اند و من خود در دیوان هذیل در شعر مالک بن دینار این کلمه را دیده ام. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ یَ)
از ’زوی و’، دیگ بزرگ که یک شتر گوشت پزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زوازیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زیزاءه. (ناظم الاطباء). رجوع به زیازی و زیزاء و زیزاءه شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی اسوار، نژاده نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد فارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازاه
تصویر موازاه
موازات در فارسی: همسویگی، رو با رویی
فرهنگ لغت هوشیار
موازرت در فارسی: از ریشه پارسی ویچیری کردن وزیری کردن، همپشتی موازرت در فارسی: رو با رویی، همیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازیه
تصویر متوازیه
متوازیه در فارسی مونث متوازی: همسویه مونث متوازی جمع متوازیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواعیه
تصویر طواعیه
طاعت و بندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
فرانسوی آبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبازیه
تصویر زبازیه
تباهی بدی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای شفاف شبیه به ژلاتین که در حفره درونی کره چشم بین عدسی و شبکیه جای دارد
فرهنگ لغت هوشیار
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوادیه
تصویر سوادیه
توکا از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواخیه
تصویر سواخیه
آب و گل بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقیل
تصویر زواقیل
دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زولبیا شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواسیه
تصویر سواسیه
تبریزی از درختان، جمع سواء، مانندان، جزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجیه
تصویر زجاجیه
((زُ یِّ))
مایع ژلاتین مانندی که بین عدسی و شبکیه قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانیه
تصویر زبانیه
((زَ یَ یا یِ))
جمع زبنیه، سرکشان، مردم سخت و درشت، سرهنگان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
((شُ یِ))
نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عواریه
تصویر عواریه
((عَ یِّ))
آب دیده، کثیف یا مچاله (کالا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوازده
تصویر دوازده
((دَ دَ))
عدد اصلی میان یازده و سیزده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
آبدیده
فرهنگ واژه فارسی سره