جدول جو
جدول جو

معنی زوارک - جستجوی لغت در جدول جو

زوارک
(زَ رَ)
دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواره
تصویر زواره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زوار
تصویر زوار
کسی که به زیارت اماکن متبرکه می رود، کسی که بسیار زیارت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوار
تصویر زوار
خدمتکار، پرستار بیماران، پرستار زندانیان، برای مثال بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی - ۳/۳۳۴)، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم (ناصرخسرو - ۴۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوار
تصویر زوار
زائرها، زیارت کنندگان، جمع واژۀ زائر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوارک
تصویر سوارک
حباب، دوستی، عشق، محبوب ، دیو، شیطان، مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوارق
تصویر زوارق
زورق ها، کشتی کوچک ها، کرجی ها، جمع واژۀ زورق
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رُ)
یکی از دهستانهای هفتگانه بخش شیروان شهرستان قوچان است. این دهستان از هشت آبادی تشکیل یافته و در حدود 4609 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ میرکه. (آنندراج). رجوع به میرکه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
مرکز بخش کت د نر از ناحیۀ گین گام (در فرانسه) که در کنار رود بلاوه واقع شده و 700 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یوم ذوارک، نام یکی از جنگهای عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / اُ رُ)
نام وادیئی به یمامه
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
جایه. غنچه. کوپله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارک. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عارک شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ)
دهی از دهستان بناجو است که در بخش بناب شهرستان مراغه واقع است و 1052 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زیارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، زوار بستن بر شتر. (آنندراج). رجوع به زوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ آرکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به آرکه شود، جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود، جمع واژۀ آلیه. (ناظم الاطباء). رجوع به آلیه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ / دِ)
در تداول عامه، آنکه در مزارهای متبرکه زایرین را راهنمایی کند یا ب خانه خود میبرد و یا به آنان خانه و اثاث به کرا دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
نام برادر رستم. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (از فهرست ولف). پسر زال و برادر رستم است. (فرهنگ فارسی معین). برادر رستم و از پهلوانان کیخسرو و کیکاوس. در جنگها همه جا همراه رستم و یار و کارگزار او بود. (دایره المعارف فارسی) :
سوی میسره نامبردار شیر
زواره که بود اژدهای دلیر.
فردوسی.
زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی لشکر داغدل کینه خواه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1692).
زواره بیامد ز پشت سپاه
دهاده برآمد ز آوردگاه.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1693)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
جمع واژۀ زورق. (ناظم الاطباء). رجوع به زورق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بر سرین تکیه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بیمارداری. پرستاری بیمار. شغل زوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خدمت. (از فهرست ولف) :
یکی دختری از نژاد کیان
زبهر زواریش بسته میان.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1100).
بدو گفت اینک ترا خان و مان
زواری بر این بسته تا جاودان.
فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زوار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
نام قصبه ای است از عراق در توابع کاشان. (برهان). قصبه ای است از حوالی کاشان. (جهانگیری). نام موضعی است. (فرهنگ رشیدی). قریه ای از قراء کاشان و اصفهان است. گویند در زواره کاریزی قدیم بوده که آن را کاریز کیخسرو می نامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). زواره از اقلیم چهارم و بر سر مفازه، زواره برادر رستم دستان ساخت و سی پاره دیه توابع آن بود. حقوق دیوانیش هشت هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیسترانج ج 3 ص 68، 69). جنوبش از ولایات ساوه و قم و کاشان و زواره و... گذشته به دریا رسد. (نزهه القلوب ایضاً ص 141)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوارک
تصویر عوارک
جمع عارک، دشتانان، زنان حائض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوارک
تصویر سوارک
سوار کوچک. یا سوارک آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواک
تصویر زواک
آوانگرو کسی که هنگام راه رفتن بسیار بجنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوار
تصویر زوار
زیارت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواری
تصویر زواری
بیمار داری، خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
آن که در مزارهای متبرکه زایرین را راهنمائی کند یا بخانه خود می برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوار
تصویر زوار
((زُ وّ))
زیارت کنندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوار
تصویر زوار
((زَ))
خدمتکار، پرستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوار
تصویر زوار
((زَ وَّ))
بسیار زیارت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوار
تصویر زوار
((زِ))
زهوار، نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کناره چیزی را دوزند، چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند
فرهنگ فارسی معین
سوراخی برای خارج نمودن تپاله ی گاو و گوساله یا پهن اسب و
فرهنگ گویش مازندرانی
مبارک
فرهنگ گویش مازندرانی