جدول جو
جدول جو

معنی زنهارداری - جستجوی لغت در جدول جو

زنهارداری
نگاه داشتن عهد و پیمان
تصویری از زنهارداری
تصویر زنهارداری
فرهنگ فارسی عمید
زنهارداری
(زِ)
امانت. وفاء. ضد زنهارخواری. خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری. عمل زنهاردار:
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
رجوع به زنهارو زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنهاردار
تصویر زنهاردار
دارای امان و زنهار، پای بند به عهد و پیمان، وفادار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهارخواری
تصویر زنهارخواری
بدعهدی، پیمان شکنی، برای مثال ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲ - ۳۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبارداری
تصویر انبارداری
شغل و عمل انباردار
فرهنگ فارسی عمید
پای بندی به عهد و پیمان، وفاداری، (فرهنگ فارسی معین)، نگهداری عهد و پیمان، پای بند بودن به عهد و پیمان و قرار، امانت، مقابل زینهارخواری، (فرهنگ فارسی معین)، امانت داری، و رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ / تِ)
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار.
فردوسی.
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه).
تویی کز جهان اختیار منی
به خاصه که زنهاردار منی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
از این بیش بی وی مرا تاب نیست
به روزم شکیب و به شب خواب نیست
کنون گر بود رای زنهاردار
فرستش ورا نزد من زینهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
عمل انباردار. (ناظم الاطباء). شغل انباردار. انباربانی. (یادداشت مؤلف) ، قرین کردن. همراه کردن:
خرد را چو با دانش انباز کرد
بدل پاسخ نامه را ساز کرد.
فردوسی.
خرد با دل روشن انباز کرد
باندیشه مر نرد را ساز کرد.
فردوسی.
گر بسی مایه داری آخر کار
حسرت و عجز را کنی انباز.
عطار.
طفل جان از شیر شیطان بازکن
بعداز آنش با ملک انباز کن.
مولوی.
، مانند کردن. چیزی را نظیر و مانند چیز دیگر ساختن:
نان اگر مر تنت را با سروبن انباز کرد
علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
امان داده و در امان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ خوا / خا)
خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نظامی.
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
امان دهنده و مهلت دهنده، (ناظم الاطباء)، زینهاردارنده، زنهاردار، پای بند عهد و پیمان، وفادار، (فرهنگ فارسی معین)، امانت دار، امین، مؤتمن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
او هست گویی ای عجبا زینهاردار
وین حق زایران، بر او زینهارها،
لامعی جرجانی،
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود
لغت نامه دهخدا
(زُ دَ / دِ)
بمعنی زناربند. (از آنندراج). زناردارنده. زناربند. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنار بسته باشد. برهمن. (ناظم الاطباء) :
کشته چون من کشتۀ زناردار
جان عیسی در صلیب موی تو.
خاقانی.
خط و لب ساقیان، عیسی زناردار
بر خط زنار جام، جم کمر انداخته.
خاقانی.
بت پرستان را عیب مکن و زنارداران را نکوهش منما. (مجالس سعدی).
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنارداران پوشیده دلق.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنهار دار
تصویر زنهار دار
پای بند وفادار، امین مقابل زینهار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهارداری
تصویر زینهارداری
وفاداری، امانت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینهاردار
تصویر زینهاردار
وفادار، پای بند به عهد و پیمان
فرهنگ فارسی معین