جدول جو
جدول جو

معنی زنهارخواری

زنهارخواری
بدعهدی، پیمان شکنی، برای مثال ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲ - ۳۰۰)
تصویری از زنهارخواری
تصویر زنهارخواری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زنهارخواری

زنهارخواری

زنهارخواری
خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نظامی.
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا

زنهار خواری

زنهار خواری
عهد شکنی پیمان شکنی، خیانت مقابل زنهار داری
زنهار خواری
فرهنگ لغت هوشیار

زنهارخواهی

زنهارخواهی
عمل زنهارخواه. امان طلبی:
قویدست رافتح شد رهنمون
به زنهارخواهی درآمد زبون.
نظامی.
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کزوزغ زنهارخواهی.
نظامی.
وثیقت طلب کرد هر سروری
به زنهارخواهی ز هر کشوری.
نظامی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

زینهارخواری

زینهارخواری
خیانت در امانت. غدر. خیانت. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). خیانت. مقابل زنهارداری. (فرهنگ فارسی معین) ، عهدشکنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی. (فرهنگ فارسی معین) :
دلی دارم بدستت زینهاری
ندید از تو مگر زینهارخواری.
(ویس و رامین).
گفت هان وقت بیقراری نیست
شب شب زینهارخواری نیست.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 169).
رجوع به زینهارخوار و زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا

زنهارخوار

زنهارخوار
عهدگسل و پیمان شکن را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). کنایه از عهدشکن... (انجمن آرا) (آنندراج). پیمان شکن. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). زینهارخوار. (فرهنگ فارسی معین). غدار. ناقض عهد. بی وفا. پیمان شکن. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از دل بهر نگار شکاری همی کند
تا خوش بود بر آن دل زنهارخوار او.
فرخی.
ور بی بهانه رفتن خواهی همی
بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار.
فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
نبیند ز من لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش.
ناصرخسرو.
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهارخوار.
نظامی.
به خیل هر که می آیم به زنهار
نمی بینم بجز زنهارخواران.
سعدی.
باوی گفت ای مرد زنهارخوار، از بس که خون ناحق ریختی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

زنهار خوار

زنهار خوار
عهد شکن پیمان شکن، خائن در امانت خیانتگر مقابل زنهار دار
زنهار خوار
فرهنگ لغت هوشیار

زینهار خواری

زینهار خواری
عهد شکنی پیمان شکنی، خیانت مقابل زنهار داری
زینهار خواری
فرهنگ لغت هوشیار