جدول جو
جدول جو

معنی زنء - جستجوی لغت در جدول جو

زنء
(تَ مَعْ عُ)
پناه گرفتن بکسی، برآمدن بر کوه، کم شدن و درهم گشتن سایه، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : زنئت الخمسین، نزدیک به پنجاه رسیدم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شادمان گردیدن، بشتافتن، دوسیدن به زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به شتاب گرفتن بول و غائط. یقال: زنا بوله، ای احتقن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زند
تصویر زند
عظیم، بزرگ، نیرومند
هر یک از دو استخوان ساعد
چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند
تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی
زند اعلی: در علم زیست شناسی یکی از دو استخوان ساعد که بلندتر است
زند اسفل: در علم زیست شناسی یکی از دو استخوان ساعد که کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
زنخ بر خون زدن: کنایه از شرمنده شدن، سرافکنده شدن
زنخ زدن: کنایه از سخن بیهوده گفتن، بیهوده حرف زدن، چانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنک
تصویر زنک
زن کوچک
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه دار می تراود و سفت می شود، انگم، صمغ، برای مثال ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی - لغت نامه - زنج)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگ
تصویر زنگ
پیالۀ فلزی آویزدار که به گردن چهارپایان بسته می شود تا هنگام راه رفتن آن ها صدا کند
وسیله ای فلزی که به نیروی برق یا به وسیلۀ فنری که در آن است با گذاشتن انگشت در روی تکمۀ آن صدا می کند مثلاً زنگ در خانه، زنگ رومیزی
ماده ای که در مجاورت هوا و رطوبت بر روی آهن و فلزات دیگر ایجاد می شود
کنایه از گناه
پرتو ماه و آفتاب
از آفات نباتی که قارچ های ذره بینی انگل در بعضی از گیاهان تولید می کند، ژنگ، ژنگه، آسه
سیاه پوست، زنگی، زنوج
زنگ گندم: در کشاورزی از آفت های گندم که به واسطۀ نوعی قارچ ذره بینی تولید می شود و برگ های آن زرد یا سرخ یا خرمایی می گردد و حاصل آن ضایع می شود و از بین می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنا
تصویر زنا
هم بستر شدن مرد و زن به طور نامشروع
زنای محصنه: در فقه زنا با زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنج
تصویر زنج
نوحه، مویه، ناله و زاری، زنجه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَفْ فُ)
بریدن تنه خرمابن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خناء الجذع خنئاً
لغت نامه دهخدا
(ضِنْءْ / ضَنْءْ)
اصل و جایگاه. گویند: هو فی ضن ء صدق، کان. (منتهی الارب). معدن
لغت نامه دهخدا
جسمی که در مجاورت هوا و رطوبت هوا و رطوبت بر روی آهن پیدا می شود و یا آلت فلزی که به نیروی برق یا بوسیله فنری که در آنست با گذاشتن انگشت در روی تکمه آن صدا می کند، مثل زنگ درب خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی، شاشگرفته، تنگ، کوته بالا، گور جهمرزی جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار، بریون از بیماری ها جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
جهمرزی مرزیدن (زنا کردن) آوند کوچک، خیکچه جفت گردیدن مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی جان که روح حیوانی است و از این جهت است که ذی حیات را زنده خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنن
تصویر زنن
تنگ، کم: آب آب کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنر
تصویر زنر
کستی نهادن، پر کردن آوند را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنک
تصویر زنک
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنق
تصویر زنق
پارسی تازی گشته زنخ بن پیکان، جای بستن دوال از زنخ ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
سخن بیهوده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنح
تصویر زنح
ستودن، راندن، تنگ گرفتن در داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنج
تصویر زنج
گریه و نوحه کردن، ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنج
تصویر زنج
((زِ))
زاج سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زناء
تصویر زناء
((زِ))
آمیزش نامشروع مرد و زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنج
تصویر زنج
((زَ ن))
گریه، ناله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنج
تصویر زنج
((زُ))
صمغ درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
((زَ نَ))
چانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زند
تصویر زند
آهنی که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد، چخماخ، چوب آتش زنه که آن را بر چوب دیگر سایند تا آتش بوجود بیاید. چوب بالایین را «زند» و چوب زیرین را «پازند» نامند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زند
تصویر زند
((زَ))
تفسیر، شرح، تفسیر اوستا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زند
تصویر زند
ساعد، بنددست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگ
تصویر زنگ
((زَ))
آلتی فلزی که به گردن چهارپایان آویزان کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگ
تصویر زنگ
اکسید آهن، ماده ای سبز رنگ که در اثر ترکیب اکسیژن و آهن بوجود می آید، پرتو ماه و آفتاب، زنگی، سیاه پوست، کنایه از غم، اندوه، شب، تیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زند
تصویر زند
بزرگ، عظیم، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنش
تصویر زنش
ضربه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زند
تصویر زند
شرح، تفسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
زنگ زدگی
دیکشنری اردو به فارسی