نعت مفعولی از برکشیدن. بلند برشده: درختی است این برکشیده بلند که بارش همه زهر و برگش گزند. فردوسی. ، کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار حاجت بکلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار. سعدی
نعت مفعولی از برکشیدن. بلند برشده: درختی است این برکشیده بلند که بارش همه زهر و برگش گزند. فردوسی. ، کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار حاجت بکلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار. سعدی
کشیده، برآورده. کشیده. ساخته: سطح محوط، بامی دیوار درکشیده. (دهار) ، برشته درآمده. برشته کشیده: مسمط، مروارید به رشته درکشیده. (دهار) ، گسترده. پهن کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خاک افزون از آنکه دارد تاو درکشیده به پشت ماهی و گاو. عنصری. ، پنهان کرده، مطوف، به روی درکشیده. مطوق، روی درکشیده. (دهار) ، فراهم آمده. جمع شده. - درکشیده روی، ترنجیده روی: مضمرطالوجه،مرد ترنجیده و درکشیده روی. (منتهی الارب). - درکشیده شدن، ترنجیده شدن. درهم شدن. درکشیده شدن پوست از پیری. ترنجیدن. تجعد: اقلعفاف، درکشیده شدن پوست. اکتناع، درکشیده شدن پیر از پیری. قفع، درکشیده شدن دست و پای و جز آن. قماص، قمص، درکشیده شدن پی اسب. کنع. درکشیده شدن و خشک گردیدن انگشتان. منقبض، درکشیده شده. (از منتهی الارب). ، پنهان ساخته. مختفی شده. - روی درکشیده، روی پنهان کرده. روی مخفی کرده: ای روی درکشیده به بازار آمده خلقی بدین طلسم گرفتار آمده. عطار (دیوان چ تفضلی ص 749). رجوع به روی درکشیدن در ردیف خودشود
کشیده، برآورده. کشیده. ساخته: سطح محوط، بامی دیوار درکشیده. (دهار) ، برشته درآمده. برشته کشیده: مسمط، مروارید به رشته درکشیده. (دهار) ، گسترده. پهن کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خاک افزون از آنکه دارد تاو درکشیده به پشت ماهی و گاو. عنصری. ، پنهان کرده، مطوف، به روی درکشیده. مطوق، روی درکشیده. (دهار) ، فراهم آمده. جمع شده. - درکشیده روی، ترنجیده روی: مضمرطالوجه،مرد ترنجیده و درکشیده روی. (منتهی الارب). - درکشیده شدن، ترنجیده شدن. درهم شدن. درکشیده شدن پوست از پیری. ترنجیدن. تجعد: اقلعفاف، درکشیده شدن پوست. اکتناع، درکشیده شدن پیر از پیری. قَفع، درکشیده شدن دست و پای و جز آن. قِماص، قَمص، درکشیده شدن پی اسب. کَنَع. درکشیده شدن و خشک گردیدن انگشتان. منقبض، درکشیده شده. (از منتهی الارب). ، پنهان ساخته. مختفی شده. - روی درکشیده، روی پنهان کرده. روی مخفی کرده: ای روی درکشیده به بازار آمده خلقی بدین طلسم گرفتار آمده. عطار (دیوان چ تفضلی ص 749). رجوع به روی درکشیدن در ردیف خودشود