زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، دارشک، سرشک، انبرباریس، برباریس، اترار، امبرباریس، زراک، زارج، زراج
زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، دارِشک، سِرِشک، اَنبَرباریس، بَرباریس، اَترار، اَمبَرباریس، زَراک، زارِج، زَراج
زرشک را گویند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (از مفاتیح). زرشک. درخت زرشک. (ناظم الاطباء). زرک. (ز ر) {{اسم مصغّر}}زرورق را گویند و آن چیزی است که زنان بر روی پاشند و داخل هر هفت باشد که آن سرمه، وسمه، نگار، غازه، خال، سفیدآب و زرک است و بعضی بجای خال غالیه گفته اند که خوشبوی باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). ریزه های ورق طلا. (غیاث اللغات). غبار زر یا زرین که بر موی افشاندندی زینت را. تنکه ها و پولکها از زر که زنان زینت را به پیشانی یا روی خود می چسبانیدند. پولک زرد طلائی که بر روی چفساندندی زنان زینت را. - امثال: یکی می مرد ز درد بی نوائی یکی می گفت خانم زرک میخواهی. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
زرشک را گویند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (از مفاتیح). زرشک. درخت زرشک. (ناظم الاطباء). زرک. (زَ رَ) {{اِسمِ مُصَغَّر}}زرورق را گویند و آن چیزی است که زنان بر روی پاشند و داخل هر هفت باشد که آن سرمه، وسمه، نگار، غازه، خال، سفیدآب و زرک است و بعضی بجای خال غالیه گفته اند که خوشبوی باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). ریزه های ورق طلا. (غیاث اللغات). غبار زر یا زرین که بر موی افشاندندی زینت را. تنکه ها و پولکها از زر که زنان زینت را به پیشانی یا روی خود می چسبانیدند. پولک زرد طلائی که بر روی چفساندندی زنان زینت را. - امثال: یکی می مرد ز درد بی نوائی یکی می گفت خانم زرک میخواهی. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
بدخلق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در فشار و مضیقه قرار دادن. (از دزی ج 1 ص 589) ، جستجو کردن مطالبی اغواکننده تا کسی را پریشان سازند. (از دزی ایضاً)
بدخلق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در فشار و مضیقه قرار دادن. (از دزی ج 1 ص 589) ، جستجو کردن مطالبی اغواکننده تا کسی را پریشان سازند. (از دزی ایضاً)
بد خویی گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس. ماده ایست از جمله) هر هفت (که زنان به روی پاشند، کاغذی زرد که به شکل ورقه زر سازند و جهت زینت بکار برند زر ورق
بد خویی گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس. ماده ایست از جمله) هر هفت (که زنان به روی پاشند، کاغذی زرد که به شکل ورقه زر سازند و جهت زینت بکار برند زر ورق
نام کوهی است در میان دریای عمان. چون کشتی بدانجا رسد اکثر و اغلب آن است که بشکند و غرق شود. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). کوهی در میان دریای عمان که برای کشتی ها خطرناک است. (ناظم الاطباء)
نام کوهی است در میان دریای عمان. چون کشتی بدانجا رسد اکثر و اغلب آن است که بشکند و غرق شود. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). کوهی در میان دریای عمان که برای کشتی ها خطرناک است. (ناظم الاطباء)
پسرعموی کیافخرالدین و کیاویشتاسپ، رؤسای خاندان جلال، که مدتی کوتاه پس از مرگ فخرالدوله حسن، در مشرق مازندران حکومت میکرد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 46 از ظهیرالدین) ، زمین کندن پس بناگاه به آب شور رسیدن. (منتهی الارب) ، ازعاق قدر، بسیار نمک کردن دیگ را، شتاب رفتن. (منتهی الارب)
پسرعموی کیافخرالدین و کیاویشتاسپ، رؤسای خاندان جلال، که مدتی کوتاه پس از مرگ فخرالدوله حسن، در مشرق مازندران حکومت میکرد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 46 از ظهیرالدین) ، زمین کندن پس بناگاه به آب شور رسیدن. (منتهی الارب) ، ازعاق قِدْر، بسیار نمک کردن دیگ را، شتاب رفتن. (منتهی الارب)