جدول جو
جدول جو

معنی زرک

زرک((زَ رَ))
یک قلم از هفت قلم مواد آرایشی زنانه و آن خالی بود که به وسیله سرمه روی صورت ایجاد می کردند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زرک

زرک

زرک
بد خویی گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس. ماده ایست از جمله) هر هفت (که زنان به روی پاشند، کاغذی زرد که به شکل ورقه زر سازند و جهت زینت بکار برند زر ورق
فرهنگ لغت هوشیار

زرک

زرک
زَر وَرَق، کاغذ زرد رنگ که به شکل ورق زر ساخته می شود و برای تزیین به کار می رود
زرک
فرهنگ فارسی عمید

زرک

زرک
زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، دارِشک، سِرِشک، اَنبَرباریس، بَرباریس، اَترار، اَمبَرباریس، زَراک، زارِج، زَراج
زرک
فرهنگ فارسی عمید

زرک

زرک
زرشک را گویند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (از مفاتیح). زرشک. درخت زرشک. (ناظم الاطباء).
زرک. (زَ رَ)
{{اِسمِ مُصَغَّر}}زرورق را گویند و آن چیزی است که زنان بر روی پاشند و داخل هر هفت باشد که آن سرمه، وسمه، نگار، غازه، خال، سفیدآب و زرک است و بعضی بجای خال غالیه گفته اند که خوشبوی باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). ریزه های ورق طلا. (غیاث اللغات). غبار زر یا زرین که بر موی افشاندندی زینت را. تنکه ها و پولکها از زر که زنان زینت را به پیشانی یا روی خود می چسبانیدند. پولک زرد طلائی که بر روی چفساندندی زنان زینت را.
- امثال:
یکی می مرد ز درد بی نوائی
یکی می گفت خانم زرک میخواهی.
(از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

زرک

زرک
آژخ. ثؤلول. زلق. زگیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نوعی خرما در حاجی آباد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

زرک

زرک
بدخلق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در فشار و مضیقه قرار دادن. (از دزی ج 1 ص 589) ، جستجو کردن مطالبی اغواکننده تا کسی را پریشان سازند. (از دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا