زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده: دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی. ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. فردا که نهد سوار آفاق بر ابلق چرخ زین زرکند. خاقانی. رجوع به زرگند شود
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد