جدول جو
جدول جو

معنی زردشتی - جستجوی لغت در جدول جو

زردشتی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین،
مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
تصویری از زردشتی
تصویر زردشتی
فرهنگ فارسی عمید
زردشتی
(زَ دُ)
مرکّب از: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بل هندویست برهمن آتش گرفته سر
چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش.
خاقانی.
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت
وز حی علی کردن بیزار نمود آنک.
خاقانی (چ سجادی ص 498)،
چند پی کار آب بر ره زردشتیان
عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن.
خاقانی.
، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) :
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود.
حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)،
رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
لغت نامه دهخدا
زردشتی
منسوب به زردشت کسی که دارای دین زردشت است به دین زردشتی، آیین زردشت دین زردشت بهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
زردشتی
((زَ دُ))
زردشتی، کسی که دارای دین زرتشت است، زرتشتی
تصویری از زردشتی
تصویر زردشتی
فرهنگ فارسی معین
زردشتی
زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرداشت
تصویر زرداشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردهشت
تصویر زردهشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردشت
تصویر زردشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، صاحب شتر زرین، پیامبر ایران باستان، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرتشتی
تصویر زرتشتی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردهشتی
تصویر زردهشتی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیردستی
تصویر زیردستی
بشقاب کوچک، پیش دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
چابکی، مهارت، زبردستی، حقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
چالاکی، مهارت، توانایی، زورمندی، برای مثال غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱ - ۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردوزی
تصویر زردوزی
عمل زردوز، هنر دوختن و نقش و نگار کردن بر پارچه و جامه با تارهای زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دُ یَ / یِ)
زردشتی. رجوع به زردشتی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ هَُ / هََ / هَِ)
زردشتی. زرتشتی. منسوب به زردشت پیامبر ایرانیان باستان:
لب بیجاده گون و نالۀ چنگ
می چون زنگ و دین زردهشتی.
دقیقی.
رجوع به زرتشتی، زردشتی، مزدیسنا صص 94- 319 و 455، احوال اشعار رودکی ص 1273 و 1277و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ تُ)
زردشتی. منسوب به زرتشت. کسی که دارای دین زرتشت است. بهدین. (فرهنگ فارسی معین). گبر. زردشتی بهدین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آیین زرشت. دین زردشت. بهدینی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دهی از دهستان فتح آباد است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ دُ)
بمعنی زره تشت است. (جهانگیری). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم علیه السلام است و بعضی دیگر گویند که زردشت و برزین هر دو امامان ملت ابراهیم بودند. (برهان). زردشت، زرتشت و زرهشت این سه لغت بر وزن انگشت باشد. زاردشت، زارهشت و زارتشت این سه لغت بر وزن خارپشت است. زرادشت و زراتشت، زراهشت این سه نام بر وزن چراکشت. زره دشت، زره تشت و زره هشت این سه بر وزن اره پشت آمده و زردهشت، زرتهشت، زاردهشت و زارتهشت در این چهار لغت بدال مهمله و تای فوقانی مضموم است و از آن پس ساکن باشند و آن شین معجمه و تای فوقانی آخر است و این جمله نام پسر پورشسب بن پیتراسب است که به دوازده واسطه نسبش به شاهنشاه ایران منوچهر ایرج بن فریدون منتهی شود و مادر او دغدویه هم از اولاد فریدون بوده، عقیدۀ فارسیان ایران آن است که او پیغمبر بزرگوار و حکیم ریاضت شعار بوده و بر وی نامۀ آسمانی نازل شده، چنانکه پیش از او بر پیغمبر عجم مه آباد که او را آذرهوشنگ نیز گویند و چی افرام و شای کلیو و یاسان و سایر انبیای عجم نزول نموده، همچنین بر کیومرث که او را گرشاه و گلشاه نیز گویند کتاب آسمانی فرودآمده و سیامک، هوشنگ، طهمورث، جمشید، فریدون، منوچهر و کیخسرو که حکمای کامل و سلاطین عادل بوده اند نیز کتاب داشته اند و بعد از زردشت، ساسان نخست که پسر بهمن بود از سلطنت گذشت عبادت اختیار کرد و بمقامات اعلی رسیده و درجۀ پیغمبری یافت و صاحب کتاب گردید. آخرین این طایفه، ساسان پنجم است که بعد از وفات پرویز کتاب دساتیر را که جامع کتب آنها است، ترجمه نموده و از حقایق بعضی مطالب اختیار کرده و آن را نمیرای نام نهاده یعنی باقی و جاوید و نمیرنده و هنوز در میان هست و زردشت را وخشور سیمباری گویند به معنی پیغمبر رمزگوی و کتاب زند و پازند منسوب به اوست. و آذرپژوه نام موبدی از زند و پازند احکام شریعتی زردشت را انتخاب کرده وبیرون نوشته و آن احکام ملتی مشتمل بر صد باب است وموسوم به ’صد در’ و در صفت آن گفته اند:
زرادشت بنگر چه دین پرور است
که در شهر علمش رد از صد در است.
گویند وی از شهر اردبیل و سبلان ظهور کرده و اصلش از شهری بوده در میانۀ مراغه و زنکان که شیز نام داشته، به ری آمده و از ری رو به تختگاه شاهنشاه لهراسب و گشتاسب نهاده که آنرا ایران شهر می نامیده اند و نیشابور و ترشیز و کشمر اکنون بجای او است. پادشاه عهد بوی گرویده و دین او را قبول کرده و بعضی گفته اند قبل از ملاقات با گشتاسب شاه بخراسان رفته به بلخ در آتشکدۀ موسوم به نوبهار اعتکاف گزیده، گشتاسب او را دیده بعد از امتحان و اظهار معجزات بزرگ به او ایمان آورده، آیین او را رواج داده اسفندیار بترویج و تعیین آتشکده پرداخته تا ولایت ایتالیا آتشکده ها بر پای کرد، الا در سیستان و زابلستان که رستم زال آیین زردشت را نپسندید و این نیز سبب عداوت گشتاسب و اسفندیار با او گردید. ارجاسب نیز قبول ننموده انکار سخت گزید و بعد از سی سال از حکوت گشتاسب، ارجاسب از ترکستان بدارالملک بلخ تاخته لهراسب را بکشت و تور براتور به آتشخانه آمده زردشت را از پای درآورد. مدت عمرش هفتاد و هفت سال بوده که پنجهزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم صفی علیه السلام ظهور نموده است. کتاب زند محتوی بر بیست و یک نسک است، یعنی قسمت و بهره و هر نسک را نامی معین است و چهارده نسک از این کتاب نزد موبدان دین زردشت باقی بوده که آن نیز در فتنه های ایران از میان رفته است و زند بر دو بخش است آنکه احکامش مطابق کتاب مه آباد است مه زند خوانند و آنچه مخالف بود که زند گویند و پازند شرح و ترجمه زند است و آنرا استا و ابستا و اوستا نیز گفته اند و بعضی گفته اند ابستا متن است و زند شرح است و زردشت چون عناصر و کواکب را تمجید می کرده و پیوسته در افروختن آتش و ساختن آتشکده ها ساعی بوده، عوام او را آتش پرست گفته اند و آتش را قبلۀ زردشت خوانده اند و شعرا در اشعار آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). اشوزردشت، پسر پورشسب از نژاد فریدون بود. آبتین که در شهر ری زائیده شده و در زمان پادشاهی لهراسب در روز خورداد و فروردین ماه از بطن دغدونام تولد شد و در زمان گشتاسب، در دین بهی به پیغمبری مبعوث گشت و در آن هنگام چهل سال از عمر وی می گذشت و زردشت اسفنتمان گویند چه اسفنتمان پشت نهم وی می باشد و نخست به شهر بلخ که در آن هنگام پایتخت گشتاسب بوده، آمده آن پادشاه با زنش کتایون و فرشوشتر و جاماسب را به کیش خود دعوت نموده و آنان پذیره شدند و چون هفتادوهفت سال به دو ماه و پنج روز کم از عمر وی گذشت به روزخیرایزد دی ماه از زخمی که از لشکر ارجاسب پادشاه توران به وی وارد آمده بود، این جهان فانی را بدورد گفت، اشوزردشت فرجودهای بسیار آشکار می کرد که از همه بزرگتر آتش برزین بوده که همیشه بدون هیزم و چوب سندل می سوخت و چون آن آتش را بر دست می نهادند... تأثیرنانموده و نمی آزارد و کتاب آسمانی اشوزردشت کتاب اوستا می باشد که زند شرح آن و پازند شرح زند است. بعضی گویند به نام زردشت دو نفر را می نامند: یکی اشوزردشت اسفنتمان پور پوروشسب از اهالی ری که در زمان گشتاسب مبعوث به پیغمبری گشت و دویمی از اهالی اردبیل که پس از زردشت اسفنتمان بوده و کیش آتش پرستی از وی پدیده آمده و این زردشت دومی نشان برای پیروان خود قرار داد که مویهای بناگوش را بگذارند بماند و بازمانده را بسترند، آنان را موی گوش گفتندی و این کلمه را تازیان معرب کرده مجوس گفتند. (ناظم الاطباء). نام مؤسس آیین ایران باستان. در فارسی بصورتهای زردشت، زرتشت، زردهشت، زراتشت، زارتشت، زره تشت، زاردهشت. زاردشت، زراتهشت، زارهوشت، زرادشت، زراهشت، زره دشت، زره هشت آمده و معمول تر از همه زردشت و زرتشت است. این نام در گاتها بصورت ’زرثوشتره’ یاد شده. در جزو دوم ’اشترا’ (بمعنی شتر) اختلافی نیست، ولی در وجه اشتقاق جزو اول سخن بسیار رفته، به احتمال قوی بمعنی زرد است و جمعاً بمعنی دارندۀ شتر زرد. نام خانوادگی او ’سپیتمه’ است که در پهلوی سپیتمان یا سپنتمان شده. در زادگاه او اختلاف است. برخی وی را از آذربایگان و برخی از ری و غالباً از شمال شرقی ایران دانند. در باب زمان او نیز سخنهای بسیار گفته شده. سنت زرتشتیان زمان او را در حدود 600 قبل از میلاد تعیین می کنند و غالب خاورشناسان همین تاریخ را با جزئی تفاوت پذیرفته اند و گروه دیگر زمان او را در هزارۀ دوم پیش از میلاد قرار داده اند. پدر زردشت ’پورشسب’ و مادر او ’دغدو’ نام داشت و او معاصر کی گشتاسب بود و گشتاسب دین او بپذیرفت. وی طبق روایت در چهلۀ دوم ارجاسب تورانی به بلخ بدست یک تن تورانی بنام ’براتروک رش’، ’برات -رش’ (تور براتور). در سن هفتادوهفت سالگی کشته شد... (حاشیۀ برهان چ معین) :
یکی زردشت وارم آرزویست
که پیشت زند را برخوانم از بر.
دقیقی.
برخیز و برافروز هلا قبلۀ زردشت
بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت.
عسجدی (از انجمن آرا).
دل پر ز فضول و زند بر لب
زردشت چنین نوشته در زند.
ناصرخسرو (ایضاً).
ای روی تو رخشنده تر از قبلۀ زردشت
بی روی تو چون زلف تو گوژ است مرا پشت.
امیرمعزی (ایضاً).
رطل دریاصفت آرید که جام زردشت
گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم.
خاقانی.
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد
چون آب خواند آتش زردشت زند او.
خاقانی.
وگر قیصر سگالد راز زردشت
کنم زنده رسوم زندو استا.
خاقانی.
آن آتشی که قبلۀ زردشت و عید اوست
می دیدمش ز دور و نرفتم فراترش.
خاقانی.
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت می جویدش زیرخاک.
حافظ (دیوان چ علامۀ قزوینی ص 357).
زردشت گر آتش را بستاید در زند
زآن است که با می به فروغ است همانند.
؟ (از انجمن آرا).
رجوع به سبک شناسی بهار و تاریخ ایران ترجمه فخر داعی و فهرست کتاب خانه مسجد سپهسالار ج 2 ص 259، کلام شبلی ص 114، حافظ قزوینی ص 357 و احوال و اشعار رودکی، تاریخ علوم عقلی ص 25، مزدیسنا، ایران در زمان ساسانیان، زردشت و زردشت بزرگ شود
پسر آذرباد مهرسپندان موبد بزرگ اوایل عهد ساسانی که طبق روایت نسب وی به نه واسطه به زرتشت پیامبر می رسد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آذرپاد شود
لغت نامه دهخدا
درست این واژه در تازی زراعی است برزی منسوب به زراعت: زمینهای زراعتی. توضیح: بقاعده عربی منسوب به زراعت) زراعی (آید ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد پی
تصویر زرد پی
نسج فیبری و محکمی که عضله را به استخوان میپیوندد رباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادشتی
تصویر زرادشتی
زرتشتی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زردشت کسی که دارای دین زردشت است به دین زردشتی، آیین زردشت دین زردشت بهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
توانایی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
((~. دَ))
سرسری، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرتشتی
تصویر زرتشتی
((زَ تُ))
زردشتی، کسی که دارای دین زرتشت است، زردشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
((~. دَ))
چالاکی، مهارت، شعبده بازی، حقه بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
اکاحه، تبحر
فرهنگ واژه فارسی سره
زرتشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهدینی، زردشتی، زندیک، گبر، مجوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
Skillfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبردستی
تصویر زبردستی
мастерство
دیکشنری فارسی به روسی