- زدع
- گاییدن
معنی زدع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیز تازه
بازداشتن
کشت کردن، کاشتن تخم را
لرزیدن اندام لرزه براندام فتادن ترسو، سرگشته
شکاف گاباره (غار)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
آسیب رسانیدن
راستی
بازگشتن
بهره از هر چیز
تننده جولاهه (عنکبوت)
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
اژدهای حیله گری و مکاری
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
کاشتن، زراعت کردن، آنچه کاشته شده، مزروع، کشته
بازداشتن، بازداشتن کسی را از چیزی یا کاری، رد کردن
زده شده، کوفته، آسیب دیده، فرسوده، ساییده و سوراخ شده
بدعت، چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن مثلاً تخم مرغ را زد به دیوار،
وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی مثلاً زد توی سر خودش
کنایه از نصب کردن،
چسباندن مثلاً تابلو را به دیوار زدم
وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن
مورد اصابت گلوله قرار دادن مثلاً از پشت زدندش،
اصابت کردن وسیلۀ نقلیه با کسی مثلاً یک موتوری به او زده بود
نیش زدن،
دزدیدن، ربودن مثلاً کیفم را زدند
نواختن و به صدا درآوردن آلات موسیقی،
تراشیدن، اصلاح کردن مثلاً ریشش را زد
کنایه از استعمال کردن مواد مخدر
کنایه از خوردن، به ویژه خوردن مایعات مثلاً چند تا لیوان زدم،
مالیدن یا افشاندن چیزی به بدن به ویژه مواد آرایشی مثلاً عطر تندی زده بود
بازی کردن، به ویژه قمار،
ایجاد کردن، تاسیس کردن مثلاً یک مغازه زده بود
مخلوط کردن دو چیز با یکدیگر،
کنایه از کم کردن مثلاً دو متر از پارچه زده بود
طلوع کردن، به ویژه خورشید
فشار دادن دکمه برای به کار افتادن دستگاه
با بدگویی از کسی موقعیت او را خراب کردن مثلاً همکارانش برایش زده بودند
کنایه از بسیار تلاش کردن،
تپیدن مثلاً قلبم می زند،
پارک کردن مثلاً ماشینش را بد جایی زده بود،
رفتن مثلاً زدم بیرون،
یورش بردن، حمله کردن مثلاً بر دشمن زدند،
ایجاد کردن صدایی از دهان، به زبان آوردن مثلاً داد نزن،
برابری و مقابله کردن
وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی مثلاً زد توی سر خودش
کنایه از نصب کردن،
چسباندن مثلاً تابلو را به دیوار زدم
وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن
مورد اصابت گلوله قرار دادن مثلاً از پشت زدندش،
اصابت کردن وسیلۀ نقلیه با کسی مثلاً یک موتوری به او زده بود
نیش زدن،
دزدیدن، ربودن مثلاً کیفم را زدند
نواختن و به صدا درآوردن آلات موسیقی،
تراشیدن، اصلاح کردن مثلاً ریشش را زد
کنایه از استعمال کردن مواد مخدر
کنایه از خوردن، به ویژه خوردن مایعات مثلاً چند تا لیوان زدم،
مالیدن یا افشاندن چیزی به بدن به ویژه مواد آرایشی مثلاً عطر تندی زده بود
بازی کردن، به ویژه قمار،
ایجاد کردن، تاسیس کردن مثلاً یک مغازه زده بود
مخلوط کردن دو چیز با یکدیگر،
کنایه از کم کردن مثلاً دو متر از پارچه زده بود
طلوع کردن، به ویژه خورشید
فشار دادن دکمه برای به کار افتادن دستگاه
با بدگویی از کسی موقعیت او را خراب کردن مثلاً همکارانش برایش زده بودند
کنایه از بسیار تلاش کردن،
تپیدن مثلاً قلبم می زند،
پارک کردن مثلاً ماشینش را بد جایی زده بود،
رفتن مثلاً زدم بیرون،
یورش بردن، حمله کردن مثلاً بر دشمن زدند،
ایجاد کردن صدایی از دهان، به زبان آوردن مثلاً داد نزن،
برابری و مقابله کردن
ترس زبونی، سرخ چشمی از گریه کشیدن لگام، راندن کشتی، انجام دادن، باز داشتن، هفت هفت نوشیدن آب شور، گرینده مرد
قبر، گور
((زَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
کوفتن، آسیب رساندن، یورش بردن، حمله کردن، دزدیدن، ضرب سکه، چیره شدن، برابری کردن، نامیزان بودن، درست نبودن، ضربان یافتن، زدن دل، الصاق کردن، چسباندن
در علم عروض اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل به جای آن بگذارند و آن را مجدوع گویند، بریدن گوش، لب یا بینی
گوش ماهی، نوعی صدف
زدودن، پسوند متصل به واژه به معنای زداینده مثلاً غم زدا، گندزدا
Bang, Batter, Poke, Strike, Tap