جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدع

بدع

بدع
بدعت، چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
بدع
فرهنگ فارسی عمید

بدع

بدع
جَمعِ واژۀ بدعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چیزهای نو پیدا شده در دین. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به بدعه شود
لغت نامه دهخدا

بدع

بدع
نو بیرون آمده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیز نو و شگفت. بدیع. بدیعه. (یادداشت مؤلف). نو بیرون آمده. نوآمده. پیشین: قل ما کنت بدعاً من الرسل. (قرآن 9/46) ، گوی من از پیغامبران نه پیشین ام. (کشف الاسرار ج 9 ص 140) ، بدجنس. خبیث (صفت آدمی). (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بدع

بدع
جوانمرد فراخ خوی و درگذشته از اقران در علم و شجاعت وشرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد کریم خوشخوی. کریم واسعالخلق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

بدع

بدع
جَمعِ واژۀ بِدْع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به بدع شود
لغت نامه دهخدا

بدع

بدع
جَمعِ واژۀ بدیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بدیع شود
لغت نامه دهخدا

بدع

بدع
فصاحت و بلاغت بکار بردن. به طلاقت و گشاده زبانی سخن گفتن. (از دزی ج 1 ص 57) ، زناکار. فاسق و فاجر. (از ناظم الاطباء). فاجر. (آنندراج). زانی. (یادداشت مؤلف). زناکار. لواطکننده. (فرهنگ فارسی معین) : یا خواهر هرون (خطاب به مریم) هرگز مادر تو بدکار نبود و پدر تو هم بد نبود. (قصص الانبیاء). زن بدکار را زهر هلاک نکرد. (کلیله و دمنه) ، شریر. (ناظم الاطباء). شریر. موذی. (فرهنگ فارسی معین) ، بی انصاف. (ناظم الاطباء)
نو بیرون آوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چیز نو بیرون آوردن نه بر مثالی. اختراع. ابداع. ابتداع. (از اقرب الموارد).
فربه شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فربه گردیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا