جدول جو
جدول جو

معنی زده

زده
زده شده، کوفته، آسیب دیده، فرسوده، ساییده و سوراخ شده
تصویری از زده
تصویر زده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زده

زده

زده
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
فرهنگ لغت هوشیار

زده

زده
خورده، ضربت دیده، مصدوم، مضروب، بی رغبت، بی میل، دلزده، متنفر، منزجر، وازده، بیدخورده، بریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

آده

آده
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار

زاده

زاده
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار