جدول جو
جدول جو

معنی زبده - جستجوی لغت در جدول جو

زبده
پسندیده از هر چیز، خلاصه، برگزیده
تصویری از زبده
تصویر زبده
فرهنگ فارسی عمید
زبده
(زُ دَ)
شهری است در روم از فتوحات ابوعبیدۀ جراح. (از معجم البلدان). از شهرهای ترکیه (روم قدیم) که بدست ابوعبیدۀ جراح گشایش یافت ونام آن در کتب فتوح آمده. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
زبده
(زُ دَ)
جد حسن بن محمد بن زبده. محدث است. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
دختر حارث. (منتهی الارب). خواهر بشر حافی است او میگفت: گرانتر چیزی بنده را گناه است و آسان تر و سبک تر چیزی توبه. چرا این گران تر را با آن ارزانتر بدل نکنند. از زنان عابد و زاهد بغداد در قرن سوم. (اعلام النساء عمررضا کحاله)
لغت نامه دهخدا
زبده
(زَ دَ)
لغتی است در زباد. رجوع به دزی ذیل ’زبده’ و ’زباد’ و زباد در این لغت نامه شود
قسمتی از زبد. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
زبده
(زَ بَ دَ)
کف گوشۀ دهن. (مهذب الاسماء) ، پارۀ کف آب و پارۀ کف شیر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
زبده
خلاصه و پسندیده و برگزیده
تصویری از زبده
تصویر زبده
فرهنگ لغت هوشیار
زبده
((زُ دِ))
برگزیده از هر چیز، خلاصه
تصویری از زبده
تصویر زبده
فرهنگ فارسی معین
زبده
برگزیده، صفی، گزیده، منتخب، سرآمد، ممتاز، خلاصه، مجمل، مختصر، جوهر، خالص
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنده
تصویر زنده
مقابل مرده، جاندار، انسان یا حیوانی که جان در بدن دارد، عظیم و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرده
تصویر زرده
مادۀ زرد رنگ که میان تخم مرغ و در وسط سفیده قرار دارد، اسب زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبده
تصویر عبده
عابد، عبادت کننده، پرستنده، آنکه خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبوده
تصویر زبوده
بی درنگ، بی تامل، ناگهانی
گیاه تره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبده
تصویر مبده
آمده گوی (بدیهه گوی)، ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبده
تصویر لبده
یال شیر ملخ، درون ران، پینه پارچه پینه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عبد، بند گان، توانایی، ماند گاری، جاودانگی، فربهی، بویه کوب، ننگ، جمع عابد به معنی پرستندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده
تصویر زنده
زندگی و حیات، امرار معاش کردن، گذران زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغده
تصویر زغده
پامچال از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
یک بار خوردن یک خورد اسبی که زرد رنگ باشد، قسمت زرد رنگ درون تخم مرغ، صفرا زرداب. یا زرده کامران آفتاب، روز یوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیه
تصویر زبیه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زببه
تصویر زببه
جمع زب، نره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبره
تصویر زبره
دبیره (خط کتابت) دوش، پاره آهن، سندان، پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبله
تصویر زبله
نواله (لقمه) چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیده
تصویر زبیده
همیشه بهار از گیاهان، ویژه نامی در تازی همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباده
تصویر زباده
گربه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربده
تصویر ربده
تیرگی خاکستری گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبده
تصویر آبده
چیستان، چربک، حکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباه
تصویر زباه
جمع زبیه، پشته های بلند، تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده
تصویر زنده
((~. دِ))
روشن دل، شاد، خوش مشرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاده
تصویر زاده
((دِ))
تولد یافته، پیدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرده
تصویر زرده
((زَ دِ))
قسمت زردرنگ درون تخم مرغ، اسب زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبده
تصویر عبده
((عَ بَ دِ))
جمع عابد، پرستندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنده
تصویر زنده
((زَ دِ))
ژنده، بزرگ، عظیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنده
تصویر زنده
آتش زنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبده
تصویر آبده
((بِ دَ یا دِ))
جانور وحشی، دد، جمع اوابد
فرهنگ فارسی معین