جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آبده

آبده

آبده
آب دهنده، آن قسمت از مجرای قنات در زیرزمین که آب از آن بیرون می آید و داخل قنات می شود
آبده
فرهنگ فارسی عمید

آبده

آبده
چیستان. چربک. سخن غریب. مثل. حکایت. بردک، آن داهیه که بماند یاد کردن آن همیشه. (ربنجنی) ، جانور وحشی، مرغ که بر جای ماند و بسردسیر و گرمسیر نشود، سختی. (ربنجنی). ج، اوابد
لغت نامه دهخدا

آبله

آبله
بر آمدگی قسمتی از بدن به علت سوختگی یا ضرب وزخم، تاول. بر آمدگی بخشی از بشره بسبب سوختگی یا ضرب و زخم و گردآمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی، مرضی است ساری که بصورت تاولهایی روی پوست بدن ظاهر میشود و با تب همراه است. در اغلب حیوانات مانند گوسفند و گاو و خوک و بز و اسب و پرندگان نیز بروز میکند باد آبله، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، تبخال تبخاله، تکمه پستان سر پستان نوک پستان یاآبله از هم گسستن، بیرون زدن آبله. یا آبله پستان. 5 یا آبله چشم. دانه سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید توژک. یاآبله رخ فلک. ستارگان. یا آبله روز. آفتاب. یا آبله گاوی آبله ایست که بیشتر روی پستانهای گاو میزند (20 تا 30 دانه)، اهمیتش از آن جهت است که از ترشح دانه های آن مایه آبله برای انسان تهیه میکنند. یا آبله گوسفند. مرضی است که با تب در گوسفند شروع میشود و تاولهای آبله بیشتر در نقاط کم مو (مانند صورت شکم زیر بغل و زیر ران) ظاهر میشود و بگوسفندان دیگر گله سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار

آب ده

آب ده
آب دهنده آنکه یا آنچه آب دهد، چاه اصلی و نخستین مادر چاه کاریز
آب ده
فرهنگ لغت هوشیار

آبسه

آبسه
ورم چرکداری که در بدن یا در پای دندان بوجود آید. فرانسوی پیله. ورم عفونی در نقطه ای از بدن دمل. یا آبسه دندان. آبسه
فرهنگ لغت هوشیار

آبزه

آبزه
آبی که از کنار چشمه رود تالاب و امثال آن زهد یعنی تراود زهاب
آبزه
فرهنگ لغت هوشیار