- زبانزد
- آنچه که بر سر زبانها افتد مطلبی که گروه بسیار از آن مطلع شوند: (زبانزد خاص و عام شد)
معنی زبانزد - جستجوی لغت در جدول جو
- زبانزد
- موضوعی که بر سر زبان ها افتد و در همه جا بگویند، مطلبی و سخنی که عدۀ بسیاری از آن آگاه شوند و به یکدیگر بگویند
- زبانزد ((~. زَ))
- معروف، مشهور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اصطلاح، آپشن
مذاکره شده، گفتگو شده
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
زبان کوچک، فلسهای بسیار کوچکی که در بغل هر یک از گلهای گیاهان تیره غلات در بالای زبانک قرار دارد
زباندار، سخنگو، سخنور، فصیح، زبان آور
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
چشیدن
بالا پوش نمدی بارانی نمدین
((زَ یَ یا یِ))
فرهنگ فارسی معین
جمع زبنیه، سرکشان، مردم سخت و درشت، سرهنگان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند
مالک دوزخ، دوزخبان
زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند
اپیگلوت
پارسی تازی شده - بریزه برای جوش دادن مس و برنج و دیگرها به کار برند این واژه چنان که در فرهنگ فارسی محمد معین آمده پارسی است و گیاهی است برابر بااشنان یا به گفته آنندراج از ازدو (صمغ) هاست
جمع زبنی، گردنکشان نافرمانان، دوزخبانان
چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد مانند زبانه آتش و زبانه تیغ
زبان کوچک، برگه کوچک و برجسته ای که در محل التصاق برگ غلات در سطح فوقانی پهنک در انتهای فوقانی شکاف غلات مشاهده میشود، هر یک از فلسهای کوچکی که در پای دم گل گیاهان تیره غلات وجود دارد
ساخته فارسی گویان زبانی به زبان
طبل یا نقاره که وقت بامداد می نواختند، برای مثال بامزد حسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی - ۳۴۰)
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود، شفاهی
زبانیه، مالک دوزخ، دوزخبان،برای مثال پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴ - ۷۲۲)
زبانیه، مالک دوزخ، دوزخبان،
بیرون آمدگی زبان مانند هر چیزی مثلاً زبانۀ ترازو، زبانۀ قفل، زبانۀ ساعت،
پره، شعله مثلاً زبانۀ آتش (شعلۀ آتش)، زبانۀ شمع (شعلۀ شمع)
زبانه زدن: شعله کشیدن آتش
زبانه کشیدن: شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
پره، شعله مثلاً زبانۀ آتش (شعلۀ آتش)، زبانۀ شمع (شعلۀ شمع)
زبانه زدن: شعله کشیدن آتش
زبانه کشیدن: شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
زبان کوچک
در علم زیست شناسی برگه یا پولکی که در قاعدۀ برگ یا دم گل برخی از گیاهان وجود دارد
در علم زیست شناسی برگه یا پولکی که در قاعدۀ برگ یا دم گل برخی از گیاهان وجود دارد
((زَ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است از تیره چتریان که دارای برگ های نسبتاً پهن با بریدگی های زیاد می باشد، گل هایش زرد و میوه اش به قطر دو میلی متر و درازی یک سانتیمتر است، اثنان، اسنان
وکیل دوزخ، موکل آتش، جمع زبانیان
هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل، زفانه
Obscene, Verbal
непристойный , словесный
obszön, verbal
непристойний , усний