کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان: نای است بی زبان بلبش جان فرودمند بربط زبان ور است عذاب از جهان کشد. خاقانی. ور کعبه چو من شدی زبان ور وصف تو بدی بیان کعبه. خاقانی. ، فصیح. (آنندراج) (بهار عجم) : یکی گفت بر پایۀ دسترس زبان ورتر از تازیان نیست کس. نظامی. ، شاعر (آنندراج) : لب خود را نگشادم چو زبان ور نشدم منفعل ساخته ام فارسی و تازی را. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج و بهار عجم)
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ