جدول جو
جدول جو

معنی زبانور

زبانور
زباندار، سخنگو، سخنور، فصیح، زبان آور
تصویری از زبانور
تصویر زبانور
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبانور

زبان ور

زبان ور
کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان:
نای است بی زبان بلبش جان فرودمند
بربط زبان ور است عذاب از جهان کشد.
خاقانی.
ور کعبه چو من شدی زبان ور
وصف تو بدی بیان کعبه.
خاقانی.
، فصیح. (آنندراج) (بهار عجم) :
یکی گفت بر پایۀ دسترس
زبان ورتر از تازیان نیست کس.
نظامی.
، شاعر (آنندراج) :
لب خود را نگشادم چو زبان ور نشدم
منفعل ساخته ام فارسی و تازی را.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج و بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

شبانور

شبانور
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی خوانند. (برهان قاطع). مرغ شب پره که در شب پیدا شود. (فرهنگ رشیدی). مرغ عیسی. (آنندراج). شب پره. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

آباژور

آباژور
فرانسوی سایبان سایه شکن سر پوشی که روی چراغ نهند تا نور را بپایین افکند
فرهنگ لغت هوشیار

زبان بر

زبان بر
عطا بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کند)، خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار

زبانیه

زبانیه
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار