جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زبانزد

زبانزد

زبانزد
آنچه که بر سر زبانها افتد مطلبی که گروه بسیار از آن مطلع شوند: (زبانزد خاص و عام شد)
زبانزد
فرهنگ لغت هوشیار

زبانزد

زبانزد
موضوعی که بر سر زبان ها افتد و در همه جا بگویند، مطلبی و سخنی که عدۀ بسیاری از آن آگاه شوند و به یکدیگر بگویند
زبانزد
فرهنگ فارسی عمید

زبان زد

زبان زد
روزمره و محاوره. (آنندراج). گفتگوی هر روزه و مذاکرۀ هر روزه. (ناظم الاطباء) ، مشهور، سائر چون مثل، مطلبی که بر سر زبانها است. رجوع به زبان زد شدن شود
لغت نامه دهخدا

زبانیه

زبانیه
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار

زبانچه

زبانچه
زبان کوچک، فلسهای بسیار کوچکی که در بغل هر یک از گلهای گیاهان تیره غلات در بالای زبانک قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار