جدول جو
جدول جو

معنی ریهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ریهیدن
(لَ گَ تَ)
افتادن و ساقط شدن. (ناظم الاطباء). افتادن. (شرفنامۀ منیری) (از برهان) : تهویر، بریهیدن چیزی. انهیار، ریهیده شدن. انقیاض، ریهیده شدن. انبشاق، ریهیده شدن بند آب. (المصادر زوزنی) ، لغزیدن. (ناظم الاطباء) ، ریختن خاک نرم و جز آن از بلندی. (ناظم الاطباء) (از برهان). واریز کردن. (یادداشت مؤلف) ، ریختن آب از بلندی، پاشیده شدن. منتشر گشتن، پوسیدن. گندیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریسیدن
تصویر ریسیدن
ابریشم یا پشم یا پنبه را تاب دادن و به شکل نخ یا ریسمان درآوردن، تابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزیدن
تصویر ریزیدن
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
رها شدن، رهایی یافتن، آزاد شدن، نجات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ اَ سَ دَ)
فروریختن چیزی در چیزی. (از ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). ریختن. (از شعوری ج 2 ص 20) ، گداختن، پاشیدن. (ناظم الاطباء) ، چشمه چشمه کردن جامه. (از لغت فرس اسدی) ، آمیختن و رنگ کردن. (آنندراج) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ / خِ گِ رِ تَ)
ویران کردن و خراب کردن و فاسد کردن و تلف کردن و پایمال کردن و محو کردن. (ناظم الاطباء). فراهم کردن و برهم زدن و خراب کردن مانند فراهم آوردن و برهم زدن خانه و عمارت. (از شعوری ج 2 ورق 447)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ اَ تَ)
رستن. ابلال. بلول. نجات. رستگار شدن. نجات یافتن. خلاص شدن (از بند و قید). آزاد شدن. (یادداشت مؤلف). خلاص یافتن. (شرفنامۀ منیری). خلاص شدن. نجات یافتن. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). انجاع. (منتهی الارب). افلاح. (ازتاج العروس). مؤائله. نجو. نجاء. نجاه. نجایه. نقذ. وئآل. (منتهی الارب) :
تمام عضو با من درگذشته
ز دام هیچیک نتوان رهیدن.
ناصرخسرو.
زانکه دل برکنده از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
ز انکه ضد از ضد گردد آشکار
مولوی.
الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدیم. (گلستان).
به گوشش فروگفت کای هوشمند
به جانی ز دانگی رهیدم ز بند.
سعدی (بوستان).
المنه لله که هوای خوش نوروز
بازآمد و از جور زمستان برهیدیم. سعدی.
، خلاص دادن. (شرفنامۀ منیری). جداکردن. ربودن. (از حاشیۀ ترجمه محاسن اصفهان ص 162) : مگر رخنه ای چند که سیل و باد از قلۀ دیوارها و کنگرۀ ایوانها رهیده و ربوده باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 22). وگر از جوانب آن چیزی رهیده می شود اگر اندک است و اگر بسیار آب آن روی به زیادتی می نهد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 38)
لغت نامه دهخدا
(لَ اَسَ دَ)
آزاد شدن. خلاص شدن. مرخص شدن. معاف شدن. (ناظم الاطباء) ، معزول گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ کَ / کِ دَ)
پراکنده شدن، ناپدید گشتن و نابود شدن. (از ناظم الاطباء) ، پوسیده شدن و ریختن و بیشتر در شکوفه و گل بکار رود. (از شعوری ج 2 ص 16)
لغت نامه دهخدا
(لُ کَ دَ)
خرد شدن. (ناظم الاطباء). پاشیده شدن از یکدیگر. ریزریز شدن از یکدیگر. پوسیدن: تفتیت. تفتت، از هم ریزیدن. متلاشی شدن. (یادداشت مؤلف) : آن مردگان... بریزیدند و خاک شدند. (ترجمه تفسیر طبری). چون همه سنگها بیفکندند آن مرغان بازگشتند و ایشان را خارش اندرتن افتاد و تنهاشان بریزید. (ترجمه طبری بلعمی).
چنان سخت زد بر زمین کاستخوان
بریزید و هم در زمان داد جان.
فردوسی.
تن او را بجهت اعتبار از دو جانب بیاویختند تا بپوسید و بریزید. (جامعالتواریخ رشیدی). شماریزیده شوید و این درخت وجود شما افشانده شود. (کتاب المعارف). سنگی از منجنیق بجست و در هوا ریزیده شدو از آنجا سنگکی بس کوچک بر سر ابوالقاسم آمد و بشکست. (ترجمه تاریخ قم ص 73)، گداخته شدن، حل شدن، افشان شدن و پراکنده شدن. (ناظم الاطباء) :
بلرزید کوه و بجوشید آب
بریزید برگ و نبات و گیاه.
(قصص الانبیاء ص 231).
، کوفته شدن و نرم شدن، پوسیدن. فاسد شدن، مانده و خسته شدن، متنفر و بیزار شدن، ریختن. افشاندن. منتشر و پراکنده کردن. (ناظم الاطباء)، ریختن (به معنی لازم) : ریزیدن موی. (یادداشت مؤلف) : حرق انحصاص، ریزیده شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) : اندر ریزیدن مژگان و علاج آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بسیار باشد که... و دندان ریزیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ریشش ز دأثعلب ریزیده جای جای
چون یوز گشته از ره پیسی نه از شکار.
سوزنی.
مژه ریزیده چشم آشفته مانده
ز خوردن دست و دندان سفته مانده.
نظامی.
برگ درخت ریزیدن گرفت. (گلستان). گوشت مژگان خنک گرداند (کافور) و از ریزیدن نگاه دارد. (نزهه القلوب). سیاه داوران صمغ درختی است و ریزیدن موی را سود دارد. (نزههالقلوب)
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ دَ)
رشتن. تافتن. ریسمان ساختن. (ناظم الاطباء). رشتن پنبه. تافتن پشم و ابریشم وامثال آن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). رشتۀپنبه و پشم از چرخه تافتن. (غیاث اللغات). تابیدن رشته ها با دوک یا چرخ و غیره: ریسیدن نخ. ریسیدن ریسمان. (یادداشت مؤلف) ، بانگ زدن. فغان وفریاد کردن، زاری کردن، کوشش کردن، پاشیدن و پراکنده کردن، تخلیۀ شکم کردن و ریدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افتاده و ساقطشده. (ناظم الاطباء). افتاده. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج).
- ریهیده شدن، ریخته شدن. (یادداشت مؤلف). تهور. (تاج المصادر بیهقی). تهویل. (مجمل اللغه). تهیر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). انهیار. (دهار). تهیل. هور. (تاج المصادر بیهقی) : لقف، ریهیده شدن بن حوض. (مجمل اللغه). انقیاض، ریهیده شدن چاه. (مجمل اللغه). هک، ریهیده شدن چاه. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). صقع، ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی).
، خاک نرم از جایی ریخته. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، لغزیده، گندیده. (ناظم الاطباء) ، ویران شده. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، ناثابت و سست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیدن
تصویر رنجیدن
آزرده شدن دلتنگ گشتن ملول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقصیدن
تصویر رقصیدن
رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمبیدن
تصویر رمبیدن
فرو ریختن سقف و دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریهقان
تصویر ریهقان
از پارسی دلهگان کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن تابیدن روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهیدن
تصویر آگهیدن
با خبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریزیدن
تصویر بریزیدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه یا پشم را با دوک ریسیدن تافتن تابیدن:) می آسوده در مجلس همی گشت رخ میخواره همچون می همی رشت (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یهیدن
تصویر یهیدن
ویران کردن و خراب و فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
نجات یافتن، آزاد شدن، خلاص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسیدن
تصویر ریسیدن
((دَ))
رشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
ریشه ریشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
((دَ))
زخم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
((رَ دَ))
آزاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوهیدن
تصویر سوهیدن
احساس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
خلاصی، نجات، رستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد