جدول جو
جدول جو

معنی ریشمال - جستجوی لغت در جدول جو

ریشمال
(دَ / دِ)
دیوث، بی حمیت، (ناظم الاطباء) (از برهان)، بی غیرت، (ناظم الاطباء)، متملق، چاپلوس، متبصبص، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریشمال
دیوث بی حمیت
تصویری از ریشمال
تصویر ریشمال
فرهنگ لغت هوشیار
ریشمال
بی حمیت
تصویری از ریشمال
تصویر ریشمال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
خوان سالار، چاشنی گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشمال
تصویر دوشمال
دستمال، حوله، لنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
خوانسالار، (فرهنگ رشیدی)، کاول و خوانسالار، (غیاث اللغات)، در رشیدی خوانسالار و رکابدار و درسرکار شاه، توشمال باشی گویند از اهل زبان به تحقیق پیوسته، (آنندراج)، ناظرو خوانسالار و چاشنی گیر، (ناظم الاطباء) :
بر سفره کشید توشمالش
خوانی که به گنج هفتخوان است،
سنجر کاشی (از آنندراج)،
از مهر توشمال فلک بر سماط دیر
آورد بهرلشکر او نان و دشتری،
؟ (از آنندراج)،
رجوع به کاول شود، رئیس طوایف لرها، (ناظم الاطباء)، رئیس، کدخدا (در ایل و قبیله)، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مالیده به بید بیدمال مالش یافته با بید، اصطلاحاً پاک کردن زنگ باشد از روی آئینه و شمشیر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید، (برهان)، پاک کردن زنگ از شمشیر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دگرکه این کار را شاید، و این لغت میان اهل هند متعارف است و در شعر خسرو مذکور و در کلام قدما یافته نشد، (فرهنگ رشیدی)، پاک کردن زنگ بود از روی شمشیر و خنجر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید، (فرهنگ جهانگیری)، پاک کردن زنگ از شمشیر و خنجر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر و این لغت در میان اهالی هند متعارف است در سخن متقدمین فرس دیده نگردید، (انجمن آرا) (آنندراج) :
بین عدل عادلی که بعدلش ز ایمنی
آزاده بود تیغچو سوسن ز بیدمال،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نازیبا و بدصورت، بدسیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
دامن برچیدن و بشتافتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شتافتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غِ رِ)
نام گروهی مردم است در ایران و هند که دائماً در حرکت هستند و اسباب چلنگری و غربال میفروشند و ایشان را نفر و فیوج و کولی و غربتی هم گویند. بعضی از اهل لغت آن را با قاف ضبط کردند لیکن زبان ایل مذکور فارسی است پس نامشان هم فارسی است که در آن قاف نیست. (از فرهنگ نظام). قرشمال. لولی. لوری. کولی. غربال بند. چینگانه. فیوج. غربتی، لوند، دشنامی است مزاح گونه که دختران را گویند
لغت نامه دهخدا
ریشمانی، ابریشمین، (ناظم الاطباء)، به معنی ریشمین است، (از آنندراج)، رجوع به ابریشمین و ریشمین شود
لغت نامه دهخدا
دیوثی، بی حمیتی، بی غیرتی، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راسمال
تصویر راسمال
سرمایه دارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
نخ تابیده از چند نخ مانند طناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشمال
تصویر انشمال
دامن برچیدن، چستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
ترکی کاوول خوانسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشمالی
تصویر ریشمالی
دیوثی بیحمیتی
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از نژادی خاص که در ممالک و نواحی مختلف حرکت کنند و خانه و مسکن ندارند و آداب و عادات مخصوص دارند و در باب اصل و منشا آنان اختلاف است غربال بند کولی غربتی، لوند، دشنامی است که به مزاح دختران را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرشمال
تصویر قرشمال
بی حیا، بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشمال
تصویر گوشمال
فشار که به گوش دهند تا درد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
زیاده، بسیار، بی حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشمالی
تصویر ریشمالی
بی حمیتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرشمال
تصویر غرشمال
((غِ رَ))
کولی، کنایه از خوش بنیه، لوند، غرشمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
((شُ))
بی حساب، بی اندازه، بسیار زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدمان
تصویر ریدمان
((دِ))
ریدن، مدفوع، انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشته، طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
((تُ))
خوانسالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدمال
تصویر بیدمال
پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیله چوب بید و چوب های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
بی حساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
غیربومی و مهاجر، کولی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند و بز
فرهنگ گویش مازندرانی