جدول جو
جدول جو

معنی ریدمان - جستجوی لغت در جدول جو

ریدمان
(دِ)
ریدن. تغوط.
- ریدمان کردن، در زبان بی ادب عامیانه، شکم راندن. (یادداشت مؤلف).
- ، کاری را خراب و نابسامان کردن
لغت نامه دهخدا
ریدمان
((دِ))
ریدن، مدفوع، انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود
تصویری از ریدمان
تصویر ریدمان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
ردمان بن رعین، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن ناجیه، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن وائل، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ریدمان، کار بد، کاری که کارگر ناشی از روی ناشیگری و بی مهارتی آن را خراب کند، (فرهنگ لغات عامیانه)، رجوع به ریدمان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهْ)
فراهم آمدن سر جراحت از به شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). فراهم آمدن سر جراحت. (المصادر زوزنی) ، مهربانی کردن. (دهار) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قلعه ای است به قنسرین، اطمی است به مدینه مر آل حارث بن سهل را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دو جامه که یکی به دیگری دوخته شود مانند لفاف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام سرداری ارمنی و معاصر خسروپرویز پادشاه ساسانی، رادمان سپهدار خسروپرویز بود و معنی کلمه رادمنش است، (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 73) :
چوگردوی و شاپور و چو اندیان
سپهدار ارمینیه رادمان،
فردوسی (شاهنامه بروخیم ج 9 ص 2682)
لغت نامه دهخدا
ریشمانی، ابریشمین، (ناظم الاطباء)، به معنی ریشمین است، (از آنندراج)، رجوع به ابریشمین و ریشمین شود
لغت نامه دهخدا
رشته و رسن، (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)، رشته، مرکب است از ریس و مان که کلمه نسبت است و رسمان مخفف آن است، (از آنندراج)، رسن، نخ تابیده از چند نخ، (یادداشت مؤلف)، در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) :
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان،
فردوسی،
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز،
فردوسی،
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سداب،
ناصرخسرو،
بافتن ریسمان نه معجزه باشد
معجز داود بین که آهن باف است،
خاقانی،
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
برنتیجۀ سنگ وموم و ریسمان افشانده اند،
خاقانی،
به صد غم ریسمان جان گسسته ست
غمی را پنبه چون نتوان نهادن،
خاقانی،
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی
ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار،
سعدی،
به طراری زلفم از ره مرو
بدین ریسمان باز در چه مرو،
خواجو (از امثال و حکم)،
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان،
مکتبی شیرازی،
لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان،
اوحدی سبزواری (از امثال و حکم)،
- آسمان را از ریسمان نشناختن، بسیار گول و نادان بودن، ناآشنا به امور و علوم بودن:
وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت،
نظامی،
- آسمان و ریسمان، کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط،
- ریسمان بودن آسمان در چشم، کنایه از عدم تمیز است، (آنندراج) :
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود،
نظامی (از آنندراج)،
- ریسمان پاره کردن، کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت، (از آنندراج)، از بیماری و مهلکۀ شدید خلاص یافتن، (مجموعۀ مترادفات ص 30)،
-، ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن،
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی، کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن، (از آنندراج)، خراب کردن شخصی را، (مجموعۀ مترادفات ص 139) :
چرخی که عجوز دهر می گرداند
ازبهر من و تو ریسمان می تابد،
امام قلی بختیاری (از آنندراج)،
- ریسمان خوردن، کنایه از کوتاه کردن، لیکن محاوره نیست، (آنندراج) :
دل صاف در بند دنیا نباشد
بتدریج گوهر خورد ریسمان را،
صائب (از آنندراج)،
- ریسمان دادن، کنایه از تعریف بیجا و غیرواقع کردن برای خجالت دادن به کسی، (آنندراج) :
همچو کاغذ باد هرکس را هوایی درسر است
ازبرای سیر مردم ریسمانش می دهند،
مخلص کاشی (از آنندراج)،
- ریسمان دراز کردن، کنایه از فرصت و مهلت دادن، (آنندراج) :
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز،
سعدی (از آنندراج)،
- ریسمان در دهان یا دهن افکندن، ظاهراً کنایه از تمکین و خاموشی گزیدن:
گه با چهار پیر زبان کرده در دهن
گه با دو طفل در دهن افکنده ریسمان،
خاقانی،
- ریسمان دفتر، ریسمانی که جلد دفتر بدان بندند و آن را در عرف هند ’دوری’ خوانند، (آنندراج) :
هنروری که ز خود بر حساب می باشد
کمند وحدت او ریسمان دفتر اوست،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
- ریسمان دیگران پنبه ساختن، محنت برای دیگران کشیدن و خود به کام نرسیدن، میرزا محمد قزوینی در نثر خود نوشته، (آنندراج)،
- امثال:
به ریسمان پوسیدۀ کسی در چاه شدن، (امثال و حکم دهخدا) :
ریسمانیست سست صورت جاه
تو بدین ریسمان مرو در چاه،
؟ (از امثال و حکم دهخدا)،
ریسمان دیگر پنبه مساز، (امثال و حکم دهخدا)،
ریسمان سوخت و کجی اش بیرون نرفت، (از آنندراج) (امثال و حکم دهخدا)،
مارگزیده از ریسمان الیجه، از ریسمان دورنگ، یا از ریسمان سیاه و سفید می ترسد، (امثال و حکم دهخدا)،
مویی به ریسمانی مدد است، (امثال و حکم دهخدا)،
، هر چیز رشته شده، (ناظم الاطباء)، تار باریک که از پنبه و غیره می ریسند، (غیاث اللغات)، نخ از پنبه یا پشم، (یادداشت مؤلف) :
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان،
سوزنی،
هرچند رستم است درآید ز سهم تو
دشمن به چشم سوزن چون تار ریسمان،
خسروی،
ریسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه
دیده را دوختن لعل قبا فرمایم،
خاقانی،
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم،
خاقانی،
ورز رنج تن بود وز درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک،
مولوی (از امثال و حکم)،
یک نگاهم بر سر مژگان تهی از اشک نیست
از گهر خالی نباشد ریسمان سوزنم،
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج)،
کای که وقتی پنبه بودی در کتو
وقت دیگر ریسمان بودی و تار،
نظام قاری،
در پس چرخه زن پیر جهان تا بنشست
ریسمان سخن بکر در این طرز که رشت،
نظام قاری،
ز گوش پنبه برون آر ای کتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور،
نظام قاری،
- امثال:
هم ریسمان گسست هم دوک نشست، دیگر ترمیم و دریافت ممکن نباشد، (امثال و حکم دهخدا)،
، طناب، (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
چاه را سر فروگرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر،
خاقانی،
بدان قرابۀ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را،
خاقانی،
حلق بداندیش را وقت طناب است از آنک
گردن قرابه را هست نکو ریسمان،
خاقانی،
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان بر پاچه حاجت مرغ دست آموز را،
سعدی،
- ریسمان کشتی، طناب سه چهارلایی که به آن کشتی را می کشند، (ناظم الاطباء)،
- ریسمان گسل، که ریسمان پاره کند، که طناب و بند بگسلد:
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو،
وحشی بافقی،
، گناه، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریدگان
تصویر بریدگان
قاصدان، پیکان، نامه بران
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیدمان
تصویر نیدمان
خوبرگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدرمان
تصویر بیدرمان
بیچاره غیر قابل علاج. بیدرمانی عدم قابلیت علاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگمان
تصویر بیگمان
آنکه شک ندارد کسی که سوء ظن ندارد، بدون شک یقینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
نخ تابیده از چند نخ مانند طناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدجان
تصویر دیدجان
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
سلاله، نسل، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشته، طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگان
تصویر دیدگان
انظار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیدمان
تصویر چیدمان
دکوراسیون، ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
وخشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راندمان
تصویر راندمان
بازده، بهره وری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیگمان
تصویر بیگمان
مسلم
فرهنگ واژه فارسی سره
بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چینش، دکوراسیون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریسمان درخواب، سفر است و بعضی از معبران گویند: کار مردی است که با زنان اختلاط دارد. اگر بیند که از پشم ریسمان همی رشت چنانکه ریسند، دلیل است که به سفر رود و از آن سفر خیر بدو رسد. اگر بیند که از پنبه یا قز یا کتان ریسمان همی رشت، دلیل که کاری حلال کند، لکن مردان را نیکو باشد. اگر بیند که ریسمان به جولاه برد تا جامه بافد، دلیل است که در بین کاری بود. محمد بن سیرین
ریسمان در خواب بر چهار وجه است. اول: سفر. دوم: کارمزد. سوم: عمر داز. چهارم: منفعت بسیار.
اگر زنی بیند که ریسمان از پشم یا از موی همی رشت، دلیل که او را از سفر غایبی بازآید. اگر به وقت رشتن رسومان او گسسته شد، دلیل که غایبش در سفر بماند. اگر بیند ریسمان بسیار داشت، دلیل است عمرش دراز بود و بر قدر درازی و کوتاهی ریسمان او را خیر و منفعت رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب