جدول جو
جدول جو

معنی رگو - جستجوی لغت در جدول جو

رگو
پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
تصویری از رگو
تصویر رگو
فرهنگ فارسی عمید
رگو
(رُ / رِ)
کرباس و لته و جامۀ کهنۀ سوده شده و ازهم رفته. (برهان). جامۀ کهنه. (جهانگیری). رگوب. رگوک. رگوگ. رگوه:
پیش کف راد تست از غایت جود وسخا
در شبه، دیبا رگو، اکسون کسا، اطلس گلیم.
سوزنی.
گفت این چنین نمازی نماز نبود و این نماز را فردا در عرصات چون رگوئی پلید به رویت باززنند. (تذکره الاولیاء عطار). و رگوئی نبود که (رابعه را) در او پیچد. (تذکره الاولیاء).
ای شاه سرفراز که در جنب رامشت
بر چرخ نیست اطلس ازرق رگوست آن.
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری).
از جامۀ اطلست رگو مانده و بس
وز بادۀ صافیت سبو مانده وبس
صابون تاچند و چند شویی چه شود
این کهنه رگو کز او رفو مانده و بس.
میرمغیث محوی (از جهانگیری).
، چادرشب یک لخت. (برهان). و به عربی ریطه گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رگو
تکه از پارچه یا جامه
تصویری از رگو
تصویر رگو
فرهنگ لغت هوشیار
رگو
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوک، رگوه، رگوی، رکو
تصویری از رگو
تصویر رگو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریو
تصویر ریو
(پسرانه)
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رئو
تصویر رئو
(پسرانه)
مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرگو
تصویر مرگو
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، عصفور، چکوک، ونج، بنجشک، مرکو، چتوک، چغک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی است از دهستان خواشید بخش ششتمد شهرستان سبزوار. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و باغات میوه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویۀ شهرستان فردوس واقع در 20 هزارگزی جنوب بشرویه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بشرویه به دهک. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
گنجشک. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مرکو. مرغو. مرتکو:
تو مرگوئی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرگو.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ / گُو / نَرْ رَ / رِ گَ/ گُو)
نرگاو. گاو نر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ گُ)
دمینیک فرانسوا. یکی از علمای بزرگ مائۀ نوزدهم میلادی. متولد به استاژل (پیرنۀ شرقی). او در بیست وسه سالگی وارد آکادمی علوم شد. از آثار او تحقیق در خواص شعاع منعکس، اندازه گرفتن علائم انکسار نور، تشریح لمعان ستارگان و آزمایشهائی در خصوص مغناطیس الکتریکی است. وی دارای روحی آزادی خواه بود و در 1847م. بعضویت حکومت موقت منصوب گردید و مدتی وزارت خانه های جنگ و بحریه را اداره کرد. (1786-1853م.).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. جلگه، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کرباس و لتۀ کهنه. رگو: این حصار را نتوانی گشادن تا رگوب حیض زنان خون آلود بر دیوار این حصار برفکنی. (بلعمی). رجوع به رگو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگو
تصویر آگو
بوم، جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رپو
تصویر رپو
فرانسوی ایستش زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربو
تصویر ربو
پشته و بلندی، نفس بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به جهت اعمال زشت بدنام گردد بی حرمت بی عزت بی آبرو بد نام مفتضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگو
تصویر مرگو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرگو
تصویر آرگو
فرانسوی زبان زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگوک
تصویر رگوک
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگوه
تصویر رگوه
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگو
تصویر مرگو
((مَ))
گنجشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگوک
تصویر رگوک
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوه، رگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگوه
تصویر رگوه
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوک، رگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگوی
تصویر رگوی
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوک، رگوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرگو
تصویر آرگو
زبان زرگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اگو
تصویر اگو
گندابرو
فرهنگ واژه فارسی سره
گاو زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
گوزن، گاو نر
فرهنگ گویش مازندرانی