جدول جو
جدول جو

معنی رگو

رگو
(رُ / رِ)
کرباس و لته و جامۀ کهنۀ سوده شده و ازهم رفته. (برهان). جامۀ کهنه. (جهانگیری). رگوب. رگوک. رگوگ. رگوه:
پیش کف راد تست از غایت جود وسخا
در شبه، دیبا رگو، اکسون کسا، اطلس گلیم.
سوزنی.
گفت این چنین نمازی نماز نبود و این نماز را فردا در عرصات چون رگوئی پلید به رویت باززنند. (تذکره الاولیاء عطار). و رگوئی نبود که (رابعه را) در او پیچد. (تذکره الاولیاء).
ای شاه سرفراز که در جنب رامشت
بر چرخ نیست اطلس ازرق رگوست آن.
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری).
از جامۀ اطلست رگو مانده و بس
وز بادۀ صافیت سبو مانده وبس
صابون تاچند و چند شویی چه شود
این کهنه رگو کز او رفو مانده و بس.
میرمغیث محوی (از جهانگیری).
، چادرشب یک لخت. (برهان). و به عربی ریطه گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا